با تعجب از چیزی که شنیده بود ، تکیه اش رو از بدن مردش گرفت و به سمتش برگشت .
هیونجین با لبخند به چهره ی متعجبش نگاه کرد و اروم دستش رو توی موهای خیسش فرو برد .
اب دهنش رو قورت داد و گفت : میشه دقیق تر توضیح بدی ؟
لبخندی زد و گفت : ببین فلیکس .. خیلی وقت پیش وقتی من تازه پا به سن بیست و پنج سالگی گذاشته بودم تصادف کردم و خب قلبم باهام یاری نکرد و ایستاد و من دیگه توی دنیا نموندم .. خانواده ام خیلی از این موضوع ناراحت بودن چون من تک پسرشون بود جوری بود که مادرم با ایستادن قلب من سکته قلبی کرد و فوت شد . پدرمم به بدترین شکل ممکن داغون شد تا اینکه پدر کیم سونگمین و سئو چانگبین رو ملاقات کرد .
اونا دنبال یه جسد بودن تا بتونن باهاش صاحب قدرت بشن ...
فلیکس اخمی کرد و گفت : نمی فهمم منظورتو .. چطوری یه جسد میتونه کسی رو صاحب قدرت کنه ؟هیونجین با لبخند دو طرف صورت فلیکس رو گرفت و بوسه ای روی لبان سرخ و خیسش زد و اروم جدا شد : الان بهت میگم ...اون دو تا می خواستن باطری رو که درست کرده بودن توی قلب یه انسان مرده بزارن تا دوباره زنده اش کنن ولی با مغزی که کاملا شست و شو داده شده ... به پدرم قول داده بودن که من رو دوباره زنده کنن ولی وقتی توی قلب من باتری گذاشتن و پشت گوشم یه حافظه ی مخفی و من بهوش اومدم و دقیقا باب میل اونا رفتار کردم ، به پدرم گفتن کاری از دستشون بر نیومده و .. و همین باعث شد پدرم بشه یه پیر مرد از کار افتاده ...
فلیکس غمگین اشکی ریخت و با هق هق های ارومی لب زد : تو .. تو اینارو از کجا میدونی ؟
سرش رو پایین انداخت و با گریه لب زد : یه روز که کیم سونگمین به من انرژی داد و من خواب بودم ، داشت با ویدیویی از پدرش نگاه می کرد .. اون ویدیو مثل یه گزارش برای خبر رسانی به همه ی مردم جهان بود تا قدرتش رو نشون بده .. میخواست هوشش رو به همه نشون بده ولی زندگی من و خانواده ام رو نابود کرد .. سونگمین پشت به من نشسته بود و داشت هق به لپ تاپ نگاه می کرد .. من نمیدونستم منظور اونا منم تا .. تا اینکه خودم رو توی تصویر دیدم در حالی که کلی سیم بهم متصل هق بود .. من به روی خودم نیوردم .. چون .. هق .. چون میخواستم به زندگی با سونگمین ادامه بدم .. اون انرژی من بود .. من دوستش داشتم .. ولی اون بهم هق خیانت کرد .. اون .. اون .. هق من رو برای بار دوم کشت .. می خواستن منو بد ذات جلوه بدن .. میخواست مردم رو نابود کنن چون توی یه سیاست با کشور های علیه کره هم دست بودن واسه همین منو قربانی کردن .. چون .. چون کسی یه رباط رو مقصر نمیدونه ولی .. ولی هق .
با قرار گرفتن لب های فلیکس روی لبای خیس از گریه اش ، حرفش رو خورد و اروم چشم هاش رو بست .
همزمان با بوسه اشک می ریختن و باعث میشدن بوسه ای شور رو تجربه کنن .. فلیکس اروم روی پاهای دراز شده ی هیونجین نشست و دستاش رو محکم دور گردنش حلقه کرد .
هیونجین دستاش رو دور کمر فلیکس گره زد و تا جایی که میتونست به خودش فشردش تا خودش رو قانع کنه که پسری هست که عاشقش باشه .. کسی هست که با تمام وجود عاشقش باشه .
بعد از بوسه ی نسبتا طولانی از فلیکس بوسه رو پایان داد و با چشم های خیس و قرمز به چشم های هیونجین نگاه کرد .
گونه هاش رو گرفت و اروم بوسه ای روی چشم های خیس رباط عاشق زد و گفت : گریه نکن هیونجین من ... بیا دوباره این زندگی رو بسازیم .. بهت قول میدم سونگمین و چانگبین و هر کسی که این بلاها رو سرت اورده ، از ذهنت خارج کنم .. کاری می کنم که تمام فکرت فقط من باشم .. فقط من .
هیونجین با لذت لبخند محوی زد و گفت : تو همین الانش هم تمام دنیای منی فلیکس .. همین الانش هم تمام فکر من تویی ..
بین گریه لبخند دندون نمایی زد و سعی کرد برای نگران نکردن هیونجین ، اهمیتی به قلب دردی که سراغش اومده بود نده .
با شنیدن صدای موبایلش از توی سالن ، با خنده به هیونجین گفت : فکر کنم زمان از دستمون در رفته .
هیونجین سری تکون داد و گفت : بیا زود حموم کنیم حتما منتظرن ما بریم پیششون .
سری تکون داد و از توی بغل هیونجین خارج شد .
.
بعد از اتمام استحمام ، هر دو با هم از حمام بیرون زدن ... فلیکس به سمت اتاق رفت تا لباس بپوشه و توی این فاصله هیونجین گوشی فلیکس برداشت و با مینهو تماس گرفت .
بعد از یک بوق صدای نگران مینهو توی گوشی پیچید : فلیکس ؟ کجایی پس ؟
همانطور که به سمت اتاق می رفت گفت : سلام مینهو شی ... متاسفم ما حموم بودیم و صدای موبایل رو نشنیدیم ..
فلیکس از این صراحت سخن هیونجین ، متعجب سرش رو بالا اورد و گفت : هیونجین نگو اینا رو .
چشمکی زد و خطاب به مینهوی پشت موبایل گفت : تا چند نیم ساعت دیگخ میاییم مینهو شی .. متاسفم نگرانتون کردیم .
مینهو : اه .. نه مشکلی نیست .. فقط نگران شده بودم .. زود بیایید چان و جونگین هم رسیدن .. میخواییم بخوابیم فردا باید زود بیدار شیم .
روی تخت نشست و لب زد : باشه .. فعلا .
با اتمام حرف هاش به فلیکس که داشت موهاش رو خشک می کرد نگاه کرد .
لبخندی زد و با کلاه ربدوشامبرش موهاش رو خشک کرد .
فلیکس از توی ایینه به هیونجین نگاه کرد .
با لبخند سشوار رو خاموش کرد و گفت : هیونجین برو روی صندلی بشین تا من لباس بیارم و موهات رو خشک کنم .
با لبخند سرش رو بالا و پایین کرد و به سمت صندلی رو به روی دراور رفت .
شلوار سفید و پیراهن راه راه رنگ رنگی برداشت و شروع به پوشیدن کرد .
از توی کمد هیونجین هم یک تیشرت سرمه ای و یک شلوار مشکی برداشت و به سمتش رفت .
هیونجین متعجب به لباس های راحتی توی تن و دست فلیکس نگاه کرد و گفت : با اینا بریم ؟
نگاه نامطمئنی به خودش انداخت و گفت : مگه چشونه ؟
اروم لب زد : تو خونه این .
فلیکس با لبخند از ملاحظه ی هیونجین لب زد : نگران نباش .. قراره بریم بخوابیم اونجا واسه همین لباس راحتی اوردم که بپوشی ... توی چمدون هم که نگاه کردم دیدم لباس بیرون گذاشتی پس نیازی به چیزی نیست عزیزم .
سری تکون داد و گفت : بیا موهام رو خشک کن لطفا .
لبخندی زد و پشت هیونجین قرار گرفت ..
سشوار رو روشن کرد و شروع به خشک کردن موهای بلند و لخت مردش کرد .
هیونجین تمام مدت به فلیکس چشم دوخته بود و از زیبایی که داشت حظ می کرد .
برای یه لحظه از توی ایینه به هیونجین نگاه کرد و با دیدن نگاه هیزش روی خودش ، چند لحظه توی چشم هاش نگاه کرد .
هیونجین که صبرش سر اومده بود به سرعت از روی صندلی بلند شد و به سمت فلیکس برگشت .
فلیکس هم با عجله سشوار رو خاموش کرد و روی میز گذاشت و خودش رو توی بغل هیونجین رها کرد و لبش رو روی لب های گرسنه اش گذاشت .
دستش رو روی گودی کمر فلیکس گذاشت و محکم به خودش فشرد و باعث شد فلیکس روی نوک انگشت هاش بایسته .. فلیکس هم متقابلا دستاش رو توی موهای خشک هیونجین فرو برد و سرش رو به خودش فشرد .
همانطور که فلیکس رو میبوسید و زبوناشون رو روی هم میلغزوند ، دستش رو از گودی کمر به رون هاش رسوند و توی یه حرکت از روی زمین بلندش کرد و به سمت تخت رفت .
فلیکس که نفس کم اورده بود لباش رو جدا کرد و نفس عمیقی کشید و توی این فاصله هیونجین سرش رو توی گردن فلیکس فرو برد و شروع به مکیدن پوست سفیدش کرد .
با رسیدن به تخت اروم فلیکس رو روش گذاشت و خودش هم روش خیمه زد .
فلیکس که نفسی تازه کرده بود متقابلا سرش رو توی گردن هیونجین فرو برد و شروع به بوسیدن و مکیدنش کرد .
سکوت اتاق توی اون لحظه فقط با ناله ها و صدای نفس های اون دو شکسته میشد تا اینکه که دوباره موبایل فلیکس زنگ خورد .
هیونجین عصبی هوفی کشید و از روی فلیکس بلند شد .
فلیکس واقعا از اون حالت عصبی هیونجین خنده اش گرفته بود .
اروم موبایل رو از روی پا تختی برداشت و جواب داد : بله مینهو ؟
مینهو با لبخند گفت : هی لیکس .. میگم با خودتون چیپس و پفک بیارین .
همانطور که به هیونجینی که داشت لباس می پوشید نگاه می کرد لب زد : باشه ..
لب گزید و موبایلش رو روی تخت رها کرد .
اروم از روش بلند شد و گفت : هیون ..
هیونجین هومی گفت و شلوارش رو بالا کشید .
فلیکس خندون روبه روش ایستاد و گفت : هی .. ناراحت شدی ؟
هیونجین با حرص لب زد : اخه همش بد موقع زنگ می زنه ..
خنده ی بلندی سر داد و گفت : تا رسیدیم اونجا سکس می کنیم خوبه ؟
هیونجین اخمی کرد و گفت : نه انرژیم فعلا تکمیله و نمیخوام اذیتت کنم ولی لطفا لبات رو ازم نگیر خب ؟
با لبخند محوی سری تکون داد و گفت : بریم ؟
به سمت چمدون رفت و دسته اش رو بالا کشید .
همراه با اون چمدون سنگین به سمت فلیکس رفت و دستش رو پشت کمرش گذاشت : بریم عزیزم .
.
.
.
صبح با صدا در اتاق ، از خواب پرید .. نگاهش رو به هیونجین که بدون پیراهن توی بغل گرفته بودش داد و نفس عمیقی کشید .
اروم از توی بغلش بیرون اومد و از روی تخت بلند شد .
به سمت در رفت و اروم تا نیمه بازش کرد .
مینهو با لبخند گفت : سلام ... بیایید صبحانه وقت رفتنه ..
فلیکس خسته لب زد : نمیشه یکم دیگه بخوابیم ؟
مینهو اخمی کرد و گفت : یعنی فقط من برای رفتن به این مسافرت ذوق دارم ؟ چان و جونگین و جیسونگ بیدار نشدن .
لبخندی زد و گفت : دیشب تا دیر وقت با هیونجین بیدار بودیم چشمام باز نمیشن ... ساعت چنده ؟
مینهو با لبخند دندون نمایی گفت : 5:30
متعجب و ناراحت گفت : مینهو ..
مینهو خنده ای کرد و گفت : ببخشید برو بخواب ساعت 9 بیدارتون میکنم .
فلیکس هیشی گفت و در رو بست .
اروم به سمت تخت رفت و روش خزید .
سرش رو روی دست دراز شده ی هیونجین گذاشت و سرشرو روی سینه اش گذاشت .
هیونجین که با جا به جایی فلیکس بیدار شده بود اروم دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و خودش رو به دست خواب سپرد .
.
سر ساعت 9 مینهو دوباره به سمت اتاق اومد و تا خواست در بزنه ، هیونجین در رو باز کرد و گفت : اوه سلام مینهو شی .
مینهو با لبخند گفت : سلام .. فلیکس بیداره ؟
سری تکون داد و گفت : اره داره لباس میپوشه .
چشماش رو ریز کرد و گفت : فلیکس عادت نداره بدون لباس بخوابه ..
هیونجین پوکر فیس بهش نگاه کرد و گفت : منظورم لباس بیرون بود .
مینهو با خجالت اوهی گفت و به سمت سالن رفت .
هیونجین هم دوباره وارد اتاق شد و گفت : فلیکس حاضری ؟
با برگشتن فلیکس به سمتش و دیدن لباس های کیوتش و برق لب براقش ، نفس عمیقی کشید و سعی کرد اروم باشه و مثل یه ببر نپره توی فلیکس .
فلیکس با لبخند گفت : بریم عزیزم .. حاضرم .
سری تکون داد و گفت : بریم صبحانه بخوریم پس .
ساعت مچی به دستش بست و همراه با هیونجین به سمت درب خروجی رفت .
بعد از خوردن یه صبحانه ی مفصل و ذوق جیسونگ و فلیکس برای خواب خرگوشی جونسو ، چمدون هاشون رو توی ماشین گذاشتن و بدون اتلاف وقت به سمت روستایی سر سبز حرکت کردن .
بعد از 3 ساعت رانندگی بالاخره به روستا رسیدن ..
هیونجین نگاهش رو به فلیکس که خواب بود داد و اروم ترمز گرفت و گفت : فلیکس عزیزم .. رسیدیم بلند شو .
تکون خورد و چشماش رو باز کرد .
کش و قوسی به بدنش داد و با صدای گرفته ای گفت : چقدر زود رسیدیم .
هیونجین خنده ای کرد و کمربندش رو باز کرد : از توی باغ خونه ی مینهو خواب بودی تا اینجا معلومه زود می گذره .
مشتی به بازوش زد و گفت : هیونجین .
هیونجین با لذت ولی اینبار بلند تر خندید و گفت : بریم بقیه منتظرن .
دست برد و کمربندش رو باز کرد و همزمان با هیونجین از ماشین پیاد شد .
با دیدن محوطه ی روستا ، با دهن باز بهش خیره شد و گفت : چقدر قشنگهههههه .
جیسونگ با دو به سمتش رفت و گفت : فلیکس بیا بریم اب بازی .
مینهو اخمی کرد و گفت : جیسونگ سرما میخورین .
فلیکس اهی کشید و گفت : نمیخوریم .
مینهو با همون اخم به سمت فلیکس برگشت و گفت : فلیکس سرما بخوری اوضاع قلبت از اینی که هست بدتر میشه .
فلیکس خواست نفی کنه که هیونجین با جدیت تمام لب زد : هیچ جا نمیری عزیزم .
فلیکس حرصی شده لب زد : هیونجین ...
هیونجین با اخم گفت : فقط یکم پاهات رو بذار توی اب ... منم باهات میام .. اینکه بخوای کامل بری توش متاسفم از این خبرا نیست .
پاهاش رو روی زمین کوبید و ناراحت و بغ کرده با جیسونگ که دست کمی از خودش نداشت به سمت رود خونه رفتن .
هیونجین و مینهو با لبخند به اون دو که محکم پاهاش رو روی زمین میکوبیدن و میرفتن نگاه کردن و پشت سرشون راه افتادن .
جونگین با لبخند گفت : چان مراقب جونسو باش تا من برم اب بازی .
و با دو به سمت اب دوید .
چان متعجب به جونگین نگاه کرد و به ثانیه نکشیده نگاهش رو به پسر خوابیده اش داد و گفت : مگه اون مامانت نیست ؟ چرا من باید تورو نگه دارم و اون بره اب بازی ؟
جونسو نفس عمیقی کشید و یکباره زد زیر گریه و جونگین رو وسط راه منصرف کرد .
چرا که با شنیدن صدای گریه ی پسرش که می دونست فقط توی بغل خودش اروم میگیره ، از اب بیرون زد و با عجله به سمتش دوید .
اروم جونسو رو از چان گرفت و گفت : برو شیرش رو بیار لطفا ..
پتوشم بیار این قنداق فرنگی براش کمه سردش میشه .
چان لبخندی زد و گفت : تو برو پیش بچه ها منم الان میام .
جونگین با لبخند پسرش رو به سینه چسبوند و گفت : جونم بابا .. چیه پسرم ؟ سردته ؟
چان با لبخند بهش نگاه کرد و با عجله شیر و پتوی کوچولوی پسرش رو از توی کیفش بیرون اورد و به سمت دوست پسرش دوید .
رو به روی جونگین ایستاد و پتو رو توی دستاش باز کرد .
جونگین اروم جونسو رو توی پتوی باز شده گذاشت و همزمان هیشی گفت تا پسرش اروم بگیره .
چان کاملا پتو رو دور بدن کوچولو و 50 سانتی پسرش پیچید و تکونش داد تا اروم بشه .
جونگین با لبخند شیشه شیر رو از دست چان گرفت و وارد دهن پسرکش کرد .
چان اروم شیشه رو از جونگین گرفت و گفت : کلاهشو بکش پایین .. دست کش هاشم کاش دستش می کردیم ..
جونگین با لبخند به پسرکش نگاه کرد و کلاهش رو تا روی ابروهای محوش پایین کشید و گوشش رو پوشوند .
دستکش های کوچولوی پسرش رو از توی جیب پالتوش در اورد و اروم دستش کرد و استین های پیراهن سفیدش رو تا روی نوک انگشت هاش پایین کشید .
چان با نگرانی لب زد : جوراب پاش کردی ؟
جونگین سری تکون داد و گفت : بریم ؟
چان با لبخند گفت : بریم .
با رسیدن به رود خونه ، جونگین توی اب رفت و چان از جونسو مراقبت کرد .
پاهای فلیکس یخ زده بود بخاطر همین هیونجین به زور از اب بیرون اوردش و پاهاش رو خشک کرد و زیر پالتوی خودش گذاشت تا گرمش کنه .
با گرم شدن پاهاش ، جوراب ها و کفش هاش رو پوشید و همراه با هیونجین از رود خونه فاصله گرفتن که چان رو دیدن ..
فلیکس با لبخند گفت : هیونگ چرا نمیری بازی ؟
چان با چشم های غمگین به پسرش نگاه کرد و گفت : مگه این اقا میذاره ؟
فلیکس با لبخند گفت : منو هیونجین داریم میریم توی ماشین تا یکم خودمون رو گرم کنیم .. میخوای بدیش من تو بری بازی کنی .. دماغش سرخ شده ..
چان با خوشحالی گفت : وای اره خیلی سرد شده لطفا ببرش .
فلیکس اروم جونسو کوچولو رو از دست چان گرفت و با هیونجین به سمت ماشین رفتن که چان گفت : فلیکس ؟
فلیکس به سمتش برگشت و گفت : جونم هیونگ ؟
چان شیشه ای که تا نصفه شیر داشت رو به فلیکس داد و گفت : اگر گریه کرد اینو بهش بده .
با لبخند سری تکون داد و گفت : هیونجین لطفا بگیرش ..
شیشه رو از دست چان گرفت و همراه با فلیکس به سمت ماشین رفت .
با رسیدن بهش ، هیونجین اروم در رو برای فلیکس باز کرد تا بشینه .. با نشستنش در رو بست و خودش هم با دو به سمت لاین خودش رفت و پشت فرمون جا گرفت .
ماشین رو روشن کرد و بخاری رو زد و روی فلیکس و جونسو تنظیم کرد .
فلیکس با لبخند گفت : هیونجین نگاه دستکش و کلاهش .
هیونجین با لبخند به سمت فلیکس خم شد و گفت : خیلی کیوته .
فلیکس با لذت به شکم تخت کوچولو که مدام بالا و پایین میشد و خبر از نفس کشیدنش می داد و دستای کوچولو و پاهایی که توی جوراب رنگی و قنداق فرنگی مخفی شده بود نگاه کرد و گفت : هیونجین باورت میشه من و تو هم یه زمانی اینطوری بودیم ؟
هیونجین نگاه خیره اش رو از جونسو گرفت و به فلیکس داد و گفت : یعنی تو هم مثل این بچه کوچولو بودی ؟
فلیکس خنده ای کرد و گفت : همه مون همینطور بودیم هیونی ..
جونسو دستای توی دستکشش رو مشت کرد و بالا اورد و همزمان کمی چشماش رو باز کرد و بلافاصله بست و دستاش همان بالا روی سرش موندن .
هیونجین با دیدن این پوزیشن جونسو ، خنده ی ریزی کرد و گفت : خیلی باحاله فلیکس ..
فلیکس با لبخند دندون نمایی پتو رو بیشتر دور پسر کوچولو پیچید و گفت : خیلییییییی .
هیونجین با لبخند نگاهش رو از جونسو گرفت و خواست به فلیکس بده که نگاهش روی پیرمردی با موهای سفید و عصا به دست افتاد .
ناگهان پیر مرد پاش به سنگی گیر کرد و روی زمین افتاد .
فلیکس که یه لحظه نگاهش رو به بیرون داده بود ، این افتادن رو دید و هینی کشید .
هیونجین با عجله از ماشین پیاده شد و به سمت پیر مرد دوید .
بازو های نحیف پیر مرد رو گرفت و گفت : اقا حالتون خوبه ؟
پیرمرد با شنیدن صدایی که نزدیک بیست سال ارزوی شنیدنش رو داشت ، مکثی کرد و به طرف هیونجین برگشت .
هیونجین با دیدن چهره ی پیر مرد که هیچ فرقی با چهره ی پدرش نداشت و فقط شکننده تر شده بود ، چشماش گشاد شد و لب زد : ب .. با .. بابا ؟
...................................................................................................................................................
های های ..
ببخشید که اپ نکردم این دو هفته ..
متاسفمممممممم . هق هق .
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید و از خوندنش لذت ببردید ..
اگر غلط املایی داشت دیگه به بزرگی خودتون ببخشید .. خیلی با عجله نوشتم تا اپ کنم براتون .
شرط برای اپ پارت بعد 1/85
YOU ARE READING
warm body
Fanfictionکاپل اصلی : hyunlix & minsung ژانر:عاشقانه ، فول اسمات ، فانتزی ، 🔞 روز های اپ: چهارشنبه ها