Part 18

438 40 0
                                    

بالاخره بعد از دو روز بهوش اومد .
نگاهی به اطراف انداخت و نفس عمیقی کشید .
سعی کرد خیلی اروم دستش رو تکون بده که در اتاق باز شد و هیونجین وارد شد .
با دیدن چشم های باز فلیکس ، با خوشحالی به طرفش رفت و با ذوق گفت : فلیکس تو بیدار شدی ؟
لبخند محوی زد و سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : خوبی عزیزم ؟
با بغض سری تکون داد و گفت : من خوبم .. تو چی ؟ تو بهتری ؟
نفس عمیقی کشید و با لحنی اروم گفت : الان که تورو میبینم بهترم .
لبخند دندون نمایی زد و پیشونی فلیکس رو بوسید و همون موقع در باز شد و مینهو و یک پرستار وارد اتاق شدن .
با دیدن مینهو از فلیکس فاصله و دستش رو توی دست گرفت و با خوشحالی به برادر عشقش نگاه کرد .
مینهو لبخندی زد و به طرف فلیکس رفت .
با لبخند دستش رو بوسید و گفت : خیلی ترسوندیمونا .. بهتری ؟
سری تکون داد و گفت : من خوبم هیونگ مشکلی ندارم .. چند وقته که بیهوشم ؟
نفس عمیقی کشید و همانطور که وضعیت فلیکس رو چک میکرد و براش دارو مینوشت گفت : دو روزی میشه .. توی این مدت هیونجین خیلی نگرانت بود ..
متعجب به طرف مردش برگشت و با دیدن چشم های پر از عشقش لبخندی زد و دستش رو بالا اورد و پوست صافش رو بوسید و گفت : مرد من بهترینه ... میدونستم کنارم میمونه .
مینهو با لبخند به برادرش و هیونجین نگاه کرد و بدون هیچ حرفی گوشی پزشکیش رو روی قلب فلیکس قرار داد و گفت : چندتا نفس عمیق بکش .
طبق دستور برادرش عمل کرد و چندتا نفس عمیق کشید .
هیونجین لبخندی زد و به مینهو نگاه کرد و وقتی سرش رو بلند کرد گفت : چیشد ؟
مینهو لبش رو گزید ولی برای خوشحال کردن هیونجین و فلیکس گفت : خیلی بهتره .. ولی از الان دیگه استرس نباید داشته باشی .. باید تغذیه ات رو درست کنی .. باید ورزش هایی که میگم رو انجام بدی .. باید از سکس فاصله بگیری .. حداقلش اینکه در ماه فقط یک بار باید انجامش بدی .
فلیکس با عجله به هیونجین نگاه کرد و گفت : نه .. من نمیتونم اینکار رو بکنم اینطوری هیون ..
حرفش با سخنی که هیونجین گفت نصفه موند و با ناراحتی به رباط انسانی زل زد : نه مشکلی نیست .. من با بوسه هم میتونم انرژی بگیرم .. پس مشکلی نیست .
مینهو سری تکون داد و خطاب به فلیکس با صدای ارومی لب زد : تو باید مراقب خودتم باشی فلیکس .. خب ؟
نفس عمیقی کشید و حرفی نزد .
هیونجین لبخندی به مینهو زد و گفت : اگر کارت تموم شده میشه تنهامون بزاری ؟ میخوام یکم با فلیکس حرف بزنم .
نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن تاییدش سری تکون داد و همراه با پرستار از اتاق خارج شد و اون دونفر رو تنها گذاشت .
به محض خالی شدن اتاق ، نگاهش رو به فلیکس داد و بوسه ای روی پیشونی و سپس چشماش قرار داد و گفت : ممنونم که برگشتی پیشم .
لبخند محوی زد و چند ضربه به تشک تخت زد و گفت : بیا اینجا بغلم کن واقعا بهت نیاز دارم .
با حرف های فلیکس کفشاش رو در اورد و روی تخت نشست .
سپس به پهلو دراز کشید و دستش رو زیر گردن فلیکس فرو کرد و گونه اش رو بوسید و گفت : دلم خیلی برات تنگ شده بود .. چرا یه دفعه اینقدر حالت بد شد ؟ خیلی ترسیده بودم .
لبخندی زد و لب روی لبای هیونجین قرار داد و خیلی اروم لب پایینش رو بوسید و جدا شد و گفت : وقتی سونگمین گفت میخواد تورو ازم بگیره خیلی ترسیدم .. از اینکه تو منو تنها بزاری ترسیدم .. از اینکه تو یاد خاطراتت با اون بیوفتی دوباره عاشقش بشی من ترسیدم هیونجین ... خیلی ترسیدم .
اخم محوی به چهره اش نشوند و چونه ی فلیکس رو گرفت و سرش رو بالا اورد .
لب روی لباش گذاشت و لباش رو با ریتم خاصی تکون داد .
فلیکس هم با خوشحالی و همزمان با هیونجین لباش رو باز و بسته کرد و از این بوسه لذت برد .
بعد از چند ثانیه لب از روی لب های هم برداشتن و فلیکس لب زد : توی این دو روز چطوری انرژی میگرفتی ؟
توی چشم های فلیکس نگاه کرد و بوسه ای روی پیشونیش قرار داد و گفت : فقط بوسه های ریز روی لبات میذاشتم ..
خنده ی ریزی کرد و گفت : پس وقتی خواب بودم بهم تجاوز کردی نه ؟
اخم غلیظی کرد و با لحنی کاملا جدی لب زد : نه خیرم .. این بدن و این قلب مال منه پس من فقط لذت بردم و تجاوزی در کار نبود .
چشماش رو بهم فشرد و دستش رو روی گونه ی هیونجین قرار داد و همانطور که نوازشش میکرد گفت : میدونم عزیزم .. فقط داشتم شوخی میکردم .
نفس راحتی از حرف فلیکس کشید و گفت : فکر کردم داری جدی میگی .. راستی .. من باید بدونم که چرا سونگمین اومده بود خونمون و میخواست من برگردم پیشش .. باید اینو بفهمم .. اون ادم منو خوابوند ولی خودش گفت دوباره برگردم پیشش .. پس باید برم ببینم مشکلش چیه .
با عجله سرش رو تکون داد و گفت : نه .. لطفا نه .. من نمیخوام تورو با اون ببینم هیونجین .. ازت خواهش میکنم نرو پیشش باشه ؟
اخمی کرد و حرفی نزد .
فلیکس لب باز کرد و با لحنی التماس وار گفت : هیونجین لطفا لطفا اینکار رو باهام نکن .. اه .
با تیر کشیدن قلبش ، حرفش رو خورد و دستش رو روی سینه اش قرار داد .
هیونجین نگران شده روی تخت نیم خیز شد و گفت : چیشد ؟ فلیکس ؟ بازم قلبت درد گرفت ؟ من نمیرم پیشش .. من نمیرم پیشش فلیکس فقط اروم باش .
چشماش رو از درد بهم فشرد و نفس عمیقی کشید .
هیونجین با ترس از روی تخت بلند شد و بدون پوشیدن دمپایی های سفیدی که بیمارستان بهش داده بود ، به طرف خروجی دوید و با صدای بلند شروع به صدا زدن مینهو کرد: مینهو .. لی مینهووو .
با شنیدن صدای نگران هیونجین از روی صندلیش بلند شد و از اتاق خارج شد .
به طرف هیونجین دوید و گفت : چیه ؟ چیشده ؟
هقی زد و با صورتی خیس از اشک گفت : فلیکس .. فلیکس قلبش درد گرفته .
با چشم های گشاد شده هیونجین رو کنار زد و به طرف اتاق فلیکس رفت .
با دیدنش که از درد به خودش میپیچید ، هینی کشید و به سمتش دوید .
به کمر روی تخت خوابوندش و ضربان قلبش رو چک کرد و با داد خطاب به پرستار لب زد : سریع بهش *** تزریق کنین سریع .
پرستار احترامی گذاشت و به طرف خروجی دوید .
امپولی که مینهو گفته بود رو اماده کرد و دوباره به طرف اتاق فلیکس دوید .
به محض رسیدن به بالای سر فلیکس ، دستش رو گرفت و رگش رو پیدا کرد و سوزن رو توی دستش فرو و مایع رو وارد کرد .
هیونجین دستش رو به لباش رسوند و هق بلندی زد و گفت : لطفا .. لطفا نجاتش بدید .
مینهو دستش رو به پیشونی عرق کرده ی فلیکس رسوند و گفت : فلیکس .. فلیکس عزیزم بهتری ؟
نفس هاش به سرعت اروم شد و چشم های خمارش روی هم افتادن .
خیلی اروم به هیونجین نگاه کرد و زمزمه وار گفت : بغلم کن ..
مینهو اخمی کرد و به هیونجین نگاه کرد و گفت : بیا بغلش کن .
اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و به طرف تخت فلیکس رفت .
روش دراز کشید و محکم توی بغل گرفتش و بوسه ای روی گونه اش گذاشت .
مینهو لبش رو گزید و خطاب به پرستار گفت : پرونده ی بیمار ها روی میزمه برام بیارشون .. لطفا موبایلمم بیار .
پرستار احترامی گذاشت و به طرف خروجی رفت .
هیونجین نگاهش رو به مینهو داد و گفت : ممنونم که اینجا میمونی .
با اخم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : اگر همینطوری پیش بره دیگه نمیتونیم اینجا نگهش داریم و باید بره توی ccu .. و باید هرچه سریع تر یه قلب براش پیدا کنیم ..
با بغض به فلیکس نگاه کرد و با دیدن چشم های بسته اش ، لبخند محوی زد و خطاب به مینهو گفت : لطفا حالش رو خوب کن مینهو .. من بدون فلیکس میمیرم .
اه بلندی کشید و گفت : بهش استرس وارد نکن هیونجین .. الان داشتین راجب چی حرف میزدین ؟
اب دهش رو قورت داد و با اکراه گفت : سونگمین .
با اومدن اسم اون شخص ، هوفی کشید و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و دستش رو به پیشونیش رسوند و شروع به ماساژ دادنش کرد ...
از نظر مینهو تموم این بدبختی زیر سر سونگمین بود و به طرز وحشتناکی ازش متنفر بود .
.
.
شیشه شیر پسر کوچولوش رو از روی میز برداشت و به طرف تخت رفت .
پزشک بهش گفته بود پسرکش رو به بهبوده و باید حسابی مراقبش باشه .
لبخندی زد و نگاهش رو به چشم های باز و لبای خندون پسرکش داد .
خیلی اروم دستاش رو زیر بدن کوچولوش فرو برد و بلندش کرد .
بوسه ای رو پیشونیش قرار داد و روی مبل نشست و پسرکش رو روی دستش گهواره وار خوابوند و شیشه شیر رو توی دهنش فرو کرد .
همانطور که داشت به پسرکش شیر میداد ، در اتاق باز شد و چان وارد شد .
لبخندی زد و گفت : چه عجب بعد از دو روز بالاخره اومدی .
با خجالت خندید و به طرف جونگین رفت .
بوسه ای از لباش دزدید و گفت : معذرت میخوام .. این چند وقت یه اتفاقاتی افتاده که حتی نتونستم بخوابم .. خیلی ناراحت شدی نه ؟
لبخند محوی زد و با عشق به چشم های سرخ شده ی مردش نگاه کرد و گفت : نه عزیزم .. من شرایطتت رو میدونستم بله رو دادم ..
لبخند پر از مهری به جونگین زد و کنارش نشست .
دستش رو دور گردنش حلقه کرد و به پسر کوچولوش نگاه کرد و با ناراحتی از دیدن بانداژ دور شکمش ، گفت : کی بخیه هاش رو میکشن ؟ خیلی اذیت شده نه ؟
سری تکون داد و شیشه رو از توی دهن پسرکش که به خواب رفته بود ، بیرون کشید و گفت : شبا خیلی درد داره و گریه میکنه .. بخیه هاشم فعلا زوده .. احتمالا یک یا دو هفته ی دیگه باید اینکار رو انجام بدن .. ولی پسر من قویه میدونم که خیلی زود حالش خوب میشه .
با عشق به همسرش نگاه کرد و گفت : برو بزارش روی تخت یکم بیا روم .
اب دهنش رو قورت داد و برای یه لحظه قلبش لرزید .
چان لبخندی زد و گفت : درسته چند وقته نبودم ولی نیازی نیست خجالت بکشی .
هیشی گفت و خیلی اروم بلند شد و پسرکش رو روی تخت عروسکیش قرار داد و به طرف مردش رفت .
چان با خوشحالی روی مبل دراز کشید و دستاش رو زیر سرش قرار داد .
جونگین نفس عمیقی کشید و به طرفش رفت .
روی بدن مردش دراز کشید و لباش رو با صدا بوسید و گفت : این چند وقت چرا اینقدر درگیر بودی ؟ موضوع چی بود ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : داشتم یه سری چیزا رو بررسی میکردم که به فلیکس و هیونجین ربط داشت .
ابرویی بالا داد و گفت : چطور ؟
اب دهنش رو قورت داد و دستاش رو زیر پیراهن همسرش قرار داد و شروع به نوازشش کرد و گفت : پدر چانگبین و سونگمین قراره یه ربات جدید مثل هیونجین بسازن .. اون رباط دیگه از سکس و بوسه انرژی نمیگیره بلکه از خون ادما انرژی میگیره ..
متعجب لب باز کرد : یعنی چی ؟
چان ادامه داد : اون رباط سئو چانگبینه .. قراره قلبش رو در بیاره و یه قلب دیگه براش بزارن این اعتراف هایی هست که کیم سونگمین گفته .. باید بررسی میکرد تا ببینم صحت دارن یا نه .
سری تکون داد و گفت : خب ؟ الان حقیقت داشت ؟
لبش رو گزید و گفت : حقیقت داشت .. سئو چانگبین توی یه ازمایشگاه زندانی شده و دارن بدنش رو بررسی میکنن . اون دو نفر اشغال ترین ادمایی هستن که من دیدم .. باید جون سئو چانگبین رو نجات بدیم .. شاید اینطوری همه چیز اروم شد .
اخم محوی کرد و موهای ریخته روی پیشونی همسرش رو کنار زد و گفت : متوجه نشدم .
کیم سونگمین هیونجین رو میخواد .. میگه هیونجین میتونه اوضاع رو درست کنه .. ما باید هیونجین رو برای یه مدت کوتاه به سونگمین بدیم ..
با چشم های گرد شده به مردش نگاه کرد و گفت : نه ... اینطوری نمیشه ... فلیکس هم توی این بیمارستانه و امروز بخاطر اینکه فکر میکرد هیونجین میخواد ترکش کنه دوباره قلبش درد گرفت .. تو نمیتونی اینکار رو انجام بدی چان .. فلیکس بی نهایت به هیونجین وابسته شده .. اگر از هم جداشون کنی ، حتما یه بلایی سر فلیکس میاد .
چشماش رو بهم فشرد و با خستگی گفت : دیگه نمی دونم باید چیکار کنم ..خیلی خستم جونگین . خیلی .
لبخند محوی زد و سرش رو توی گردن مردش فرو کرد و شروع به بوسیدنش کرد تا یکم ارومش کنه .
چان با لذت اهی  کشید و دستاش رو دور کمر باری همسرش محکم کرد و گفت : اینکار رو ادامه بدی سیخ میشه .
نیشخندی زد و برای لحظه ای لباش رو جدا کرد و جوری که نفس های گرمش به گردن مردش بخوره با شهوت گفت : منم همینو میخوام .
ابرویی بالا داد سر جونگین رو گرفت و رو به روی خودش گرفت .
لب روی لباش قرار داد و پایین تنه اش رو بالا داد و شروع به مالیدن دیکش به دیک جونگین کرد تا سیخ کنن و رابطشون رو شروع کنن .
.
.
با زنگ خوردن موبایلش ، نگاه از هیونجین و فلیکس خوابیده گرفت و به طرف خروجی رفت .
ایکون سبز رو زد و گفت : جیسونگم ؟
لبخندی زد و همراه با کیسه های توی دستش به طرف مردش رفت و گفت : دیدمت .
متعجب سرش رو کج کرد و با شنیدن صدای بوق های پشت تلفن اخمی کرد و خواست چیزی بگه که جیسونگ رو به روش ایستاد و گفت : مرد من چطوره ؟
لبخندی زد و گفت : زندگی من اینجا چیکار میکنی ؟
کیسه ی توی دستش رو بالا اورد و گفت : میدونستم امشب شیفت شبی برات لباس و غذا اوردم .. حال فلیکس بهتره ؟
سری تکون داد و به طرف جیسونگ رفت .
دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و گفت : بهتره .. بیا بریم توی اتاقم میخوام ارومم کنی .
با لبخند از اغوش مردش بیرون اومد و هر دو با هم به طرف اتاق رفتن .
با رسیدن به اتاق ، در رو باز کرد و دستش رو پشت کمر عشقش قرار داد و به طرف اتاق هلش داد .
خودشم پشت سرش وارد شد و در رو بست .
به طرف مبل رفت و جیسونگ رو روش نشوند و روی مبل دراز کشید و سرش رو روی رون های عضله ایش قرار داد و گفت : موهامو نوازش کن ..
لبخند محوی زد و دستش رو توی موهای مردش فرو کرد و شروع به شونه کردن کرد .
میدونست مینهو با این کار خوابش میبره و چی بهتر از این .. از چشم های اون مرد معلوم بود که چند روزی نخوابیده بخاطر همین اینکار رو با ارامش بیشتری انجام داد تا مردش بخوابه .
بعد از چند دقیقه لب باز کرد تا چیزی بگه که صدای نفس های مردش بلند شد .
ابرویی بالا داد و دستش رو جلوی صورتش تکون داد .
وقتی از خواب بودن مینهو مطمئن شد ، نفس عمیقی کشید و به نوازش موهاش ادامه داد .
سرش رو به تکیه گاه مبل تکیه داد و چشماش رو بست تا خودشم بخوابه ..
همین براش کافی بود .. بودن کنار مینهو حتی برای یک ساعت براش کافی بود حتی اگر هر دوتاشون به خواب عمیقی فرو میرفتن ..
مهم این بود که جسم و روح هاشون کنار هم بودن و نفس های همدیگه رو حس میکردن .

warm bodyWhere stories live. Discover now