با رسیدن به بیمارستان, سریع همراه با فلیکس از ماشین خارج شد و به دنبال مینهو راه افتاد.
فلیکس توی بغلش خیس از عرق بود و لرز شدیدی داشت و لباش خشک شده بود.
با رسیدن به اتاق وی ای پی که مینهو قبلا سفارششو کرده بود, سریع وارد اتاق شدند و فلیکس رو روی تخت گذاشت.
با دستور مینهو پرستارا وارد شدن و شروع به عوض کردن لباس و وصل کردن سرم به دستش کردن.
هیونجین حس خیلی بدی داشت و با دیدن فلیکس توی این وضع حالش بدتر میشد.
تاجایی که حال بدش داشت ادامه پیدا میکرد که نزدیک بود از کنترل خارج بشه و به سمت پرستارا حمله کنه.
فلیکس با اون اوضاع بدش همه ی حواسش به هیونجین بود و دید که میخواد با یه حرکت به سمت پرستار بپره با صدای گرفته در اثر ماسک اکسیژن و لرزش گفت
+هی...هیونجین.
هیونجین اولش متوجه نشد و همچنان با چشمای قرمز شده و وحشی به پرستار زل زده بود.
این دفعه کنترلش کامل از دست داد و به سمت پرستار حمله کرد.
همون موقع مینهو رسید و سعی کرد جلوشو بگیره ولی نتونست کاری بکنه چرا که با رسیدن به هیونجین و قرار گرفتن جلوش, هیونجین ضربه ی محکمی به سینه ی مینهو زد و باعث پرت شدن مینهو روی میز وسایل شد.
به پرستار رسید و سفت گردنش گرفت و شروع به داد زدن کرد
_پس چرا هیچ کاری نمیکنیییی... چرا اینقدر آروم انجامش میدی?
فشار دستش و بیشتر کرد و پرستار بیچاره تا مرز خفگی رفت.
فلیکس حالش اصلا خوب نبود ولی الان نگران هیونجین بود, آروم از روی تخت بلند شد و با کمک دستاش پاهاشو گذاشت پایین تخت و با گرفتن دستش به دیوار به سمت هیونجین رفت.
با قدم های آروم و لرزون بهش رسید و با صدای گرفته گفت
+هیون..هیونجین.
هیونجین بازم متوجه صدای فلیکس نشد.
فلیکس از پشت آروم هیونجین رو بغل کرد و گفت
+هیون..هیونجین.. تو ... تو قاتل... نیستی.. پس بس کن.. ازت ... خوا..هش..میکنم.
با گره شدن دستای فلیکس و کلماتی که با نفس تنگ ادامیکرد, هیونجین پرستار و ول کرد و به زمین کوبوندش..
بعد از برخورد به زمین پرستار شروع به بلند نفس کشیدن کرد . فلیکس متوجه شد که هیونجین اون پرستار بیچاره رو ول کرده.فشار دستاش رو از دور کمر هیونجین کم کرد و هیونجین توی دستش به سمتش چرخید.
فلیکس با حس ضعفی که داشت, آروم لبخندی زد .
هیونجین با دیدن صورت رنگ پریده اش اشکی از چشمش چکید و سرش رو به فلیکس نزدیک کرد و خواست بوسه ای روی لباش بذاره که صدای شخص سومی عصبی کرد.
×از فلیکس دور بمون عوضی.
هیونجین با عصبانیت چشماش رو باز کرد و یه قدم سمت مینهو برداشت.
ولی یه دفعه دستش کشیده شد و لبای فلیکس روی لباش نشست.
بدون اینکه لباشو تکون بده بوسه ای روی لبای هیونجین زد و گفت
+عاشقتم.
و چشماش بسته شد و توی بغل هیونجین افتاد.
.
.
.
میخواست به سمت افسر چان بره ولی نرفت چرا که اینطوری فقط خودش آسیب میدید و نابود میشد چرا که اون باعث ارتقای هیونجین شده بود.
به سمت خونه ی سونگمین رفت و زنگ رو زد.
سونگمین با دیدنش با عصبانیت گفت
×تو اینجا چی میخواییی?
چانگبین آروم داخل اومد و گفت
×اومدم تو رو ببینم تا آروم بشم.لطفا پسم نزن لطفا.
الان حالم داغون سونگمین.داغونم.
با دیدن اشکالی گره شده توی چشم چانگبین و چهره ی خسته اش دلش به رحم اومد و در رو باز گذاشت و خودش وارد خونه شد.
با دیدن این کار سونگمین لبخندی زد و وارد خونه شد.
سونگمین به سمت آشپز خونه رفت و گفت
×قهوه تلخ میخوری?مثل همیشه?
چانگبین لبخندی زد و به سمتش رفت و گفت
×هنوز عادتام ,یادت نرفته?
سونگمین به سمتش برگشت و گفت
×مگه میشه عادتای کسی که عاشقشم و یادم بره?
(فلش بک)
(×سونگمین من دیگه نمیتونم ببینم که اون هیونجین لعنتی از تو تغذیه میکنههههه.
×چانگبین لطفا آروم باش درسته من با اون میخوام و میبوسمش ولی عاشق یه ربات بی مصرف نمیشم.من عاشق توام میفهمی?
چانگبین لبخندی تمسخر زد و گفت
×یا میخوابونیش یا ازت میگیرمش.
سونگمین متعجب نگاهی بهش کرد و گفت
×چی?
چانگبین شونه ای بالا انداخت و گفت میل خودت.)
چانگبین لبخندی زد و گفت
×ممنونم که با وجود این همه تهمت به هیونجین هنوزم عاشقمی.
سونگمین لبخندی زد و گفت
×من بخاطر یه ربات از تو زده نمیشم.درسته تو بهش اتهام قتل روی و گفتی میلیون ها نفر رو گشته و آخر سرم با کمک هم خوابوندیمش.
ولی تو عشق منی نه یه ربات .
با اتمام حرفش چانگبین پوزخندی زد و به سمت سونگمین رفت.
سونگمینم متقابلا لبخندی زد و با هر قدم چانگبین عقب رفت و در آخر به کابینت چسبید.
چانگبین بهش رسید, دستاش رو روی پهلوها سنگچین گذاشت و روی کابینت نشوندش و خودش وسط پاهای سونگمین ایستاد و گفت
×من میتونم یه بار دیگه با عشقم ادغام شم?
دستاشو دور گردن چانگبین انداخت و سرش رو کمی خم کرد و روی لبای چانگبین لب زد
×چرا که نه.
و بوسه ای خیسی رو به راه انداختن.
.
.
.
از آزمایشگاه به سمت خونه رفت و با رسیدن به خونه, ترسی وجودش رو گرفت
چرا که در باز بود و هیچ صدایی از توش بیرون نمیومد.
آروم در رو کنار زد و وارد شد و شروع به صدا زدن فلیکس کرد.
×فل..فلیکس.
با قدم های آروم وارد اتاق فلیکس شد و با دیدن تخت بهم ریخته و کمی کام روش فهمید که فلیکس و هیونجین ادغام شدن.
دستش رو جلوی دهنش گذاشت و ریز شروع به گریه کردن کرد چرا که فکر میکرد هیونجین فلیکس و ازش گرفته و هیچ وقت قرار نیست دیگه دوست صمیمیش و البته برادر دوست پسر سابقش رو ببینه.
با گریه میخواست از اتاق خارج بشه که نور ساطع از گوشی پزشکی چشمشو گرفت.
با عجله به سمتش رفت و با دیدن گوشی پزشکی مخصوص مینهو , از روی زمین بلندش کرد و اشکاش بیشتر شد.
یک بخاطر یادآوری دوست پسرش و دو نگرانی واسه قلب دوست صمیمیش.
گوشی رو به سینه اش فشرد و بلند شروع به گریه کردن کرد.
اونقدر گریه کرد که روی تخت بخواب رفت.
وقتی بلند شد اولین چیزی که یادش اومد فلیکس و مینهو بود.
با عجله به سمت در دوید و از خونه خارج شد و در رو بست.
با رسیدن به کوچه تا کسی گرفت و به سمت بیمارستانی که مینهو رییسش بود حرکت کرد.
تا رسید با دو به سمت سالن دوید و به سمت پذیرش رفت.
×ببخشید. بیماری به نام لی فلیکس دارید?
هنوز پرستار جواب نداده بود که با صدای کسی که به شدت عاشقش بود به عقب برگشت.
×اره داریم.
با دیدن مینهو قطره ی اشکی از چشمش چکید و باعث شد قلب مینهو درد بگیره.
مینهو به سمتش رفت و گفت
×برو اتاق ۲۳۴.
بعد گفتن شماره ی اتاق از جیسونگ فاصله گرفت و به سمت اتاق مخصوص خودش به راه افتاد.
جیسونگ از پشت نظاره گر مینهو بود و اشک می ریخت. ولی سعی کرد آروم باشه پس سرش رو پایین انداخت و چشماش رو پاک کرد و به سمت اتاق ۲۳۴ به راه افتاد.
با به راه افتادنش مینهو ایستاد و سرش رو به عقب برگردوند و نظاره گر جیسونگ شد و با لبخند گفت
×دلم برات تنگ شده بود هان جیسونگ.
.
.
با رسیدن به اتاق فلیکس سریع در رو باز کرد و با اولین چیزی که مواجه شد صورت هیونجین بود.
هیونجین با عصبانیت گفت
_چی میخوای اینجاااا.میخواین باز منو بخوابونین?
فلیکس با دیدن جیسکنگ ترسیده دستش رو روی دست هیونجین گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد.
نگاه هیونجین به سمت فلیکس برگشت و فلیکس گفت
+من که بهت گفتم نمیذارم کسی تورو بخوابونه.
و نیم نگاه مهربونی به جیسون انداخت و گفت
+بیا پیشم جیسونگی.هیونجین آسیبی بهت نمی زنه.
جیسونگ با کمی ترس وارد شد و در رو پشت سرش بست.
با قدم های آروم سمت تخت فلیکس رفت و با نگرانی نگاهی بهش کرد و گفت
×خوبی?خیلی آسیب دیدی? قلبت خوبه?
همون طور که دستش توی دستای هیونجین بود گفت
+اوهوم. خوبم. قلبمم خوبه.
جیسونگ نزدیک تر شد و با گریه گفت
×منو ببخش لیکس.. منو ببخش.
فلیکس به کمک هیونجین نیم خیر شد و گفت
+تو باید منو ببخشی جی.من واقعا ازت معذرت میخوام. رئیست بد باهات رفتار کرد?
جیسون سرشو پایین انداخت و اشک ریخت.
فلیکس آروم جلو تر رفت و بغلش کرد و گفت
+متاسفم جیسونگ.متاسفم.
جیسونگ هم سفت فلیکس رو بغل کرد و گفت
×به نظرم وقتشه بیخیال اون آزمایشگاه لعنتی بشم.
فلیکس با ناباروری از بغلش بیرون اومد و گفت
+چی?ولی تو عاشق اون آزمایشگاهی.
جیسون لبخندی زد و گفت
×نمیخوام باعث خوابیدن هیونجین و عذاب کشیدن تو باشم.
و همینطور...
سرشو پایین انداخت و با انگشتاش شروع به بازی کردن کرد.
فلیکس نگاهی به هیونجین انداخت و هیونجین با لبخند نگاهش کرد.
دوباره فلیکس سر چرخوند و گفت
+همینطور چی جیسونگ?
جیسونگ با خجالت سرشو بالا گرفت و گفت
×دیگه نمیتونم از مینهو دور باشم.خیلی دلم براش تنگ شده.
فلیکس لبخندی زد و گفت
+واقعا?
جیسونگ لبخندی زد و گفت
×دوری از اون داداش عوضیت سخترین کار دنیاست .
فلیکس اخم با نمکی کرد و با عصبانیت گفت
+تو الان به کی گفتی عوضییی .ها?
هیونجین خنده ای کرد و گفت
_آروم باش فل...
فلیکس به سمتش برگشت و با دیدن چشمای خمار و قرمز هیونجین گفت
+هیو..هیونجین..چیشدههه
هیونجین دستشو روی سینه اش گذاشت و گفت
_فلی..کس..انرژی..انرژیم داره... تموم میشه
فلیکس با نگرانی نگاش کرد و گفت
+جیسونگ.. لطفا لطفا اگه همون بزار.
جیسونگ با لرز باشه ای گفت و از اتاق خارج شد.
فلیکسم هست سریع از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت و در رو قفل کرد.
با دو به سمت هیونجین برگشت و از روی صندلی بلندش کرد و به سمت روی تخت خوابوندش .
آروم روی تخت اومد و با رونهاش بدن هیونجین رو وسط خودش گرفت. کمرش رو خم کرد و سرش رو نزدیک هیونجین برد و شروع به بوسیدن لبای هیونجین کرد.
بعد از ۵ دقیقه بوسیدن هیونجین فهمید که هیونجین هم داره میبوسش.
خوشحال شد و بیشتر سرش رو خم کرد و این دفعه با زبون شروع به کشیدن روی لبای هیونجین کرد.
هیونجین لب پایین فلیکس و فلیکس لب بالای هیونجین رو با ولع میبوسید ومیمکید.
بعد از اینکه نسبتا انرژی بدست آورد باسنش رو بالا داد و عضواشونو بهم مالید.
فلیکس بوسه رو قطع کرد. لبخندی زد و گفت
+میخوای?
هیونجین دستی به گونه ی فلیکس کشید و گفت
_میخوامت.
فلیکس بوسه ی کوتاهی روی لبای هیونجین زد و گفت
+هرچی دوس بگه.
هیونجین لبخندی زد و شروع به باز کردن دکمه های لباس فلیکس کرد ,فلیکس هم متقابلا شروع به در اوردن لباسای هیونجین کرد.
لخت شدنشون زیاد طول نکشید. فلیکس روی عضو هیونجین نشسته بود و درحال سواری کردن بود.
دردش نسب به شب قبل کمتر بود ولی بازم درد میکشید.
عرق کرده بود و نفساش تند شده بود.
هیونجین ترسید دوباره حالش بد بشه پس آروم دستاش رو روی پهلوهای فلیکس گذاشت و بلندش کرد. خودش هم نیم خیر شد. فلیکس رو جفت خودش خوابوند و بوسه ای روی گونه اش گذاشت و گفت
_بهم پشت کن عزیزم
فلیکس سریع بوسه ای روی لبای هیونجین گذاشت و بهش پشت کرد.
هیونجین آروم پای راست فلیکس رو بالا گرفت و یواش دوباره واردش شد
فلیکس ناله ی بلندی کرد و دستش رو دراز کرد و پتو رو سفت توی دستش فشرد.
+اهههههههه
هیونجین که دید فلیکس داره پتو رو فشار میده, دستش رو از روی اون فلیکس برداشت و دستش رو گرفت و بین انگشتاش قفل کرد و گفت
_هرچقدر دوست داری دستمو فشار بده.
و بعد بوسه ای زیر گوش فلیکس گذاشت و آروم شروع به حرکت کردن کرد.
بعد از گذشت چند دقیقه و پیدا کردن پروستات فلیکس بهش ضربه میزد و ناله های از سر لذت فلیکس رو در آورد.
آروم دستش رو ول کرد و به سمت عضو فلیکس برو و شروع به هندجاب کردنش کرد.
با گذشت دقیقه ها صدای ناله های از سر لذتشون بیشتر و برخورد بدناشون بهم سریعتر و حرکت دست هیونجین تند تر شد. و هردو با ناله ی خیلی بلندی ارضا شدن.
فلیکس بیحال روی بازوی هیونجین افتاد و هیونجین آروم عضوش رو از فلیکس بیرون کشید .
دستش رو پایین برو و شروع به نوازش سوراخ فلیکس کرد و همزمان شروع به بوسه زدن به گردنش کرد.
فلیکس آروم روی تخت جا به جا شد و خودشو محکم به هیونجین چسباند و بوسه ای وسط سینه ی لختش زد و چشماش رو بست.
هیونجین هم بوسه ای به موهای فلیکس زد و بیشتر بهش نزدیک شد و توی دلش گفت
_تو بهترین انرژی توی کل جهانی.. عاشقتم لی فلیکس.
YOU ARE READING
warm body
Fanfictionکاپل اصلی : hyunlix & minsung ژانر:عاشقانه ، فول اسمات ، فانتزی ، 🔞 روز های اپ: چهارشنبه ها