part6

1.4K 201 56
                                    


خب سلام..
من اومدم با warm body.
نمیخواستم ادامش بدم چون فکر میکردم خیلی بد نوشتمش و کسی دوسش نداره.
ببخشید که اینقدر معطل شدید..
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید و ازش حمایت کنید.
دوستتون خیلی زیاد و بازم شرمنده ام بابت این وقفه ی طولانی.



بعد از بیرون زدن از اتاق فلیکس، به سمت پذیرش رفت و گفت :ببخشید..‌ چطور میتونم دکتر لی مینهو رو ملاقات کنم؟
پرستار لبخندی زد و گفت:نوبت قبلی دارید؟
جیسونگ لبخند غمگینی زد و گفت:نه... من دوست پس... نه منظورم اینکه من یکی از فامیلاشون هستم میخوام ببینمشون.
پرستار با لبخند گفت:الان باهاشون تماس میگیرم.
جیسونگ سری تکون داد و از میز فاصله گرفت.
پرستار با مینهو تماس گرفت:آقای دکتر یکی از فامیلاتون اومدن میخوان ببیننتون.
مینهو اخمی کرد و گفت:اسمش چیه؟
پرستار مکثی کرد به سمت جیسونگ برگشت و گفت:ببخشید اسمتون چیه؟
جیسونگ دوباره نزدیک میز شد و گفت:جیسونگ... هان جیسونگ.
مینهو از پشت تلفن صدای عشقش رو شنید .
سریع به پرستار گفت:بفرستش داخل.
پرستار لبخندی زد و گفت:چشم قربان.
تلفن رو سرجاش گذاشت و رو به جیسونگ گفت:بفرمایید ... اتاقشون انتهای راه رو دست راست هست.
جیسونگ لبخندی زد و با قدم های لرزون به سمت اتاق رفت.
تا به اتاق رسید کمی پشت در موند و اشکای جمع شده توی چشماش رو پاک کرد و آروم در زد.
با شنیدن صدای مینهو که گفت:بفرمایید، آروم در رو باز کرد و وارد اتاق شد.
مینهو با دیدن اندام جیسونگ که خیلی نحیف و لاغر شده بود، اخمی کرد و از روی میزش بلند شد.
جیسونگ با قدم های آروم به سمتش رفت و با سر پایین افتاده گفت:س..س..سلام.. مینه... یعنی‌... آقای دکتر لی.
مینهو از پشت میزش بیرون اومد و روی صندلی مشکلی وقت اتاقش نشست و به جیسونگ لبخندی زد و گفت:سلام آقای هان .
و با دستش به صندلی روبه روش اشاره داد و گفت:بفرمایید.
جیسونگ روی صندلی نشست و شروع به بازی با انگشتاش کرد و لبش رو آروم گاز گرفت.
مینهو با دیدن حرکات جیسونگ فهمید که خیلی استرس داره و الانه که بزنه زیر گریه...
هرچی نباشه اون دوتا سالها باهم زندگی میکردن و این حرکات چیزی نبود که مینهو از حفظ نباشه.
با صدای بدون لرزش و بلندی گفت:چطور میتونم کمکتون کنم آقای هان؟
جیسونگ سرش رو بالا آورد و توی چشمای مینهو نگاه کرد .
با دیدن چشمایی که همیشه عاشقشون بود ، اشک توی چشماش جمع شد .
مینهو با دیدن چشمای خیس جیسونگ، حس کرد قلبش داره از کار میوفته... پس از روی صندلی روبه روی جیسونگ بلند شد تا جیسونگ اشکای جمع شده توی چشماش رو نبینه.
جیسونگ به مینهو خیره شد . از روی صندلی بلند شد و گفت:ببخشید نباید میومدم.
و با قدم های سریع و لرزون به سمت در رفت.
به نصفه ی اتاق که رسید نتونست جلوی هق هق بلندش رو بگیره.
مینهو هیچ وقت طاقت گریه کردن جیسونگ رو نداشت‌. با عجله به سمت جیسونگ برگشت و قبل از رسیدن جیسونگ به در، دستش رو از پشت کشید وبا برگشتن جیسونگ دوطرف صورتش رو گرفت و لباش رو روی لبای جیسونگ گذاشت.
جیسونگ دستش رو دور کمر مینهو حلقه کرد و بلوزش رو توی مشتش چروک کرد .
همونطور که همو میبوسیدن و لبای هم رو مک میزدن و خیس میکردن، مینهو جیسونگ رو به در چسبوند و خودش رو بیشتر به جیسونگ نزدیک کرد.
مینهو لب پایین و جیسونگ لب بالای مینهو رو میمکید و خیس میکرد.
اونقدر به بوسیدن لبای هم ادامه دادن تا یکم رفع دلتنگی کنن.
بعد از چند دقیقه ی طولانی، مینهو لباش رو از روی لبای جیسونگ برداشت و با صدای گرفته از گریه گفت: دیگه ترکم نکن .
جیسونگ سرش رو روی سینه ی مینهو گذاشت و با هق هق گفت:منو ..هق ببخشید مین... منو ببخش که ولت کرد و آزمایشگاه رو انتخاب کردم... ببخشم.
مینهو دستش رو روی سر جیسونگ گذاشت و شروع به نوازش موهاش کرد. آروم بوسه ای روی سر جیسونگ گذاشت و گفت:خیلی دلم برات تنگ شده بود هان جیسونگ من.
جیسونگ سرش رو از روی سینه ی مینهو بلند کرد و گردن مینهو رو خیس بوسید و گفت:م..منم...خیلی... دلم..برات ت..نگ شده بود ..لی مینهو.
اشک دوباره صورت هردوشون رو خیس کرد.
مینهو با لبخند اشکای جیسونگ رو از روی گونه اش پاک کرد و گفت:برگرد خونه... اونجا خیلی بدون تو سوت و کوره..
جیسونگ خنده ای کرد و سرش رو تکون داد.
مینهو که جواب مثبت رو از جیسونگ گرفت،  لبخند خوشحالی زد و محکم پیشونی جیسونگ رو بوسید.
.
.
.
بعد از یک ساعت خوابیدن توی بغل هیونجین، از روی تخت بلند شد و لباس های بیمارستان رو تنش کرد.
پتو رو کامل روی هیونجین کشید و بوسه ی آروم و بی صدایی روی لباش گذاشت.
به سمت در رفت و آروم قفل در رو باز کرد.
با یه نگاه دیگه به هیونجین از اتاق خارج شد.
به سمت میز پذیرش رفت و گفت:میخوام برم پیش برادرم..
پرستار لبخندی زد و گفت:الان بهشون اطلاع میدم آقای لی.
فلیکس لبخندی زد و منتظر موند.
.
مینهو روی صندلی نشسته بود و جیسونگ روی پاهاش و درحال بوسیدن گردن و لبای هم بودن که تلفن زنگ خورد.
میتهو بوسه رو قطع کرد و تلفن رو جواب داد:بله...
پرستار:آقای لی.. برادرتان میخوان ببیننتون.
مینهو با استرس گفت:برای چی از روی تختش بلند شده؟ کمکش کن سریع بیارش اینجا.
پرستار با استرس، سریع چشمی گفت و به سمت فلیکس رفت و گفت:من راهنماییتون میکنم.
فلیکس لبخندی زد و گفت:من حالم خوبه شما به کار هاتون برسید خودم میرم...
پرستار:مطمئنید قربان؟
فلیکس لبخندی زد و گفت:بله.. مطمئنم..
پرستار لبخندی زد و گفت:باشه قربان.
و پشت میزش رفت و نشست.
فلیکس هم با یه لبخند به پرستارها به سمت اتاق مینهو راه افتاد.
آروم در زد و با لبخند وارد شد.
به محض ورودش با دیدن چهره های قرمز و چشمای پف کرده ی جیسونگ و مینهو، با نگرانی گفت:چ..چی شده..
و برای یا لحظه قلبش تیر کشید.
دستش رو روی قلبش گذاشت و دستش رو به دسته ی در گرفت.
مینهو سریع به سمتش رفت و گفت:چیزی نشده عزیزم... بیا بشین همه چیزو برات توضیح بدم.
فلیکس سری تکون داد و آروم به سمت صندلی هارفت و روش نشست.
مینهو لیوان آبی پر کرد و بهش داد.
فلیکس آب رو با دستای لرزون گرفت و کمی ازش خورد.
لیوان رو روی میز گذاشت و گفت:حالا بگید چی شده؟
جیسونگ آروم سرش رو پایین انداخت و گفت:خب... منو مینهو ...برگشتیم پیش هم.
فلیکس یا ذوق گفت:چی؟
مینهو جفت فلیکس نشست و گفت:آروم قلبت درد میگیره.
فلیکس به سمتش برگشت و گفت:واقعا... واقعا آشتی کردین.. واقعا الان باهمین؟
مینهو لبخندی زد . دستش رو روی سر برادرش گذاشت و شروع به بهم ریختن موهاش کرد و گفت:اره.
فلیکس به ذوق روی صندلی پرید .
مینهو با داد گفت:گفتم آروم..  فلیکس آروم... قلبت.
فلیکس با حس تیر کشیدن دوباره ی قلبش ، اخمی کرد و دوباره لیوان رو از روی میز برداشت و کمی آب خورد.
جیسونگ با نگرانی نگاش کرد و گفت:خوبی؟
فلیکس لبخندی زد و گفت:خوبم ...
جیسونگ به سمت مینهو برگشت و گفت:امشب میای دنبالم که وسایلمو بیارم یا خودم بیام؟
مینهو نگاه عاشقانه ای بهش انداخت و گفت:میام دنبالت.
فلیکس با اخم گفت:یعنی میخوای منو تنها بذاری؟
جیسونگ خنده ای کرد و گفت:تو که هیونجین رو داری..
فلیکس خنده ای کرد و گفت:اره... دارم..
مینهو با اخم گفت:فلیکس..
فلیکس به سمتش برگشت و گفت:بله؟
مینهو با مکث گفت:راستی این هیونجین کیه؟
فلیکس خواست چیزی بگه که جیسونگ گفت:اون همون رباتی که دل سال پیش باعث کشته شدن خیلیا شد و من بخاطرش تورو رها کردم.
مینهو با بهت اول به فلیکس و بعد جیسونگ نگاه کرد و گفت:چیییییی؟ پس...پس الان پیش فلیکس چی میخواد؟
جیسونگ با اخم گفت:فلیکس.. حواسش نبود و بیدارش کرد و اینکه هیونجین بیدار شد . و.. و.. خصلت هیونجین اینکه وقتی از طریق بوسه ی کسی بیدار بشه، فقط میتونه از اون انرژی بگیره.
مینهو هوفی کشید و گفت:یعنی چی؟یعنی الان فلیکس حکم غذاست براش؟
جیسونگ لبش رو گاز گرفت و آروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت:یه جورایی.
مینهو با بهت و دهن باز نگاش کرد و گفت:یعنی چی؟
جیسونگ آروم گفت:اون از راه سکس و لمس انرژی میگیره.
با عصبانیت به سمت فلیکس برگشت و گفت:بخوابونش.
فلیکس با نگرانی گفت :چی؟
مینهو سعی کرد مراعات حال فلیکس رو بکنه پس آروم گفت:بخوابونش... تو قلبت ضعیفه سکس واست خوب نیست.
فلیکس محکم گفت:نمیخوابونمش.
مینهو چشماش رو ریز کرد و گفت:چی؟
فلیکس محکم گفت:سکس با هیونجین و وجودش باعث میشه درد قلبمو یادم بره..
مینهوبا بهت گفت:ساکت باش فلیکس.. میخوای کشته بشی؟ اون هزاران نفر رو کشتهههه.
فلیکس با داد گفت:اون خودش نخواسته کسی رو بکشه مجبورش کردن اینطوری ساختنش ولی الان اون اینطوری نیست.. اون دوست داره زندگی کنه .. اونم بامن... منم دوست دارم باهاش زندگی کنم... پس چرا باید بخوابونمش.
مینهو با عصبانیت گفت:فلیکسس‌.
فلیکس خواست چیزی بگه که در اتاق مینهو با شدن باز شد و گفت:قربان سریع بیایید.
مینهو با نگرانی گفت:چی شده؟
و همون لحظه صدای داد هیونجین بلند شد:فلیکسسسسسس.
فلیکس با عجله از روی مبل بلند شد و به سمت در دوید.
جیسونگ و مینهو هم سریع دنبالش دویدن.
با بیرون زدن از اتاق مینهو و وارد سالن شدن دید که تمام بیمارستان بهم ریخته و هیونجین با چشمای به خون نشسته داره دنبالش میگرده و گریه میکنه.
اشک توی چشمای فلیکس جمع شد.
ملافه ی روی یکی از تختارو برداشت و به سمت هیونجین رفت .
چون اون دوتا باهم سکس داشتن و الان هیونجین فقط با یک شورت مشکی توی سالن بود.
با صدای بلند گفت:هیونجین.
هیونجین به سمت صدا برگشت و با دیدن فلیکس که داره به سمتش میدوه، اخمی کرد و به سمتش رفت.
فلیکس با رسیدن به هیونجین لبخند زد ولی هیونجین دستش رو دور گردنش حلقه کرد و محکم به دیوار کوبیدش.
فلیکس داد بلندی از درد کشید و چشماش رو محکم بست.
هیونجین فشار دستش رو بیشتر کرد و گفت:کجا بودی؟
فلیکس دستش رو روی دست هیونجین گذاشت و آروم چشمای اشکی رو باز کرد.
مینهو و جیسونگ با دیدن این صحنه اشک توی چشماشون جمع شد.
مینهو با صدای بلند خطاب به یکی از پرستارها گفت:زنگ بزن به حراست.
فلیکس این رو شنید. به سختی نگاهش رو از هیونجین گرفت و نفس بریده گفت:ن..نه.. ز..زنگ نزن.
مینهو و پرستار بابهت بهش نگاه کرد.
فلیکس به هیونجین نگاه کرد.
دستش رو بالا اورد و روی گونه ی هیونجین گذاشت و نوازشش کرد و گفت:هیونجین من ...قا..تل نیست... اون مال منه... من مال اونم.. و همیشه پیشش می..مونم..پس.. چه..نیازی... ب..به...حرا..ست هست؟
با شنیدن این حرفا از زبون فلیکس، هیونجین فشار دستش رو کم کرد و گردن فلیکس رو رها کرد.
فلیکس چند سرفه زد و گفت:دلم برات تنگ شده بود هیونجین من.
هیونجین با سردی بهش نگاه کرد و قطره ی اشکی از چشمش چکید و گفت:فلیکس.
فلیکس بهش نزدیک شد . لبخندی زد و گفت:با این شورت مشکی داری توی سالن راه میری نمیگی من حسودی میکنم.
و ملافه رو دور هیونجین پیچید.
هیونجین بهت زده به فلیکس نگاه میکرد و هیچ کاری نمیکرد.
مینهو و جیسونگ به سمت فلیکس رفتن .
جیسونگ دستش رو دور بازوی فلیکس گذاشت و گفت:حالت خوبه؟
فلیکس بدون گرفتن نگاهش از هیونجین گفت: مگه میشه هیونجینم کنارم باشه و من حالم بد باشه؟
هیونجین لبخندی زد و فلیکس رو توی بغل گرفت و درگوشش زمزمه کرد:منو ببخش فلیکس.
فلیکس هم دستاش رو دور گردن هیونجین انداخت و گفت:بهتره از پرستار ها و دکتر ها و بیمارها معذرت خواهی کنی عزیزم.
هیونجین ازش جدا شد و گفت:بهم کمک کن.
فلیکس لبخندی زد و گفت:حتما.
و با هیونجین به سمت بیمارها و پرستارها برگشتن.
فلیکس با لبخند گفت:هرچی گفتم تکرار کن باشه؟
هیونجین نگاهی بهش کرد و گفت:باشه.
فلیکس نود درجه خم شد و گفت:بابت این شلوغی ازتون معذرت میخوام.
هیونجین هم نود درجه خم شد و گفت:بابت این شلوغی ازتون معذرت میخوام.
فلیکس لبخند پیروز مندی زد و گفت:من خودم این سالن رو براتون تمیز میکنم و تمام خسارت هارو میپردازم.
هیونجین هم همین جمله رو تکرار کرد و به پیروی از فلیکس کمرش رو راست کرد.
هیونجین به سمت فلیکس برگشت و گفت:اینایی که گفتی.. منظورت اینکه ما الان باید تمیز کنیم؟
فلیکس با خنده به سمتش برگشت و گفت:مانه عزیزم.. تو.
با این حرفش تمام پرستار ها و بیمارها شروع به خندیدن کردن.
هیونجین هم از خنده ی فلیکس شروع به خندیدن کرد.
ولی این وسط یک نفر بود که هیچ چیز براش خنده دار نبود والان فقط سلامتی برادرش و خوابوندن هیونجین براش مهم بود.

لطفا ازش حمایت کنید تا ادامش بدم. ممنونم ازتون .
🥰🥰🥰😇😇😇
و اینکه ممنون میشم به فیکشن طلسم انتقامم هم سر بزنید.

warm bodyWhere stories live. Discover now