از زبان میکاسا
امروز عجیب ترین روز زندگیم بود.
من همرو گول زدم. همه ی دانش اموزا و کادرمدرسه رو گول زدم.دبیر اصلی رو از مدرسه فراری دادم و سر هیچ یک از کلاسام نرفتم. هم حس هیجان عجیب و خوش آیندی داشتم و هم یکم نگران بودم. وقتی داشتم اولین کلاسو حضور غیاب میکردم حواسم بود اسم خودمو نخونم و بعد رفتم دفتر معلما و لیست اسم خودمو از روی تمام لیستای کلاسام خط زدم.ولی مطمئنم که کارساز نیست.مطمئنم که دیر یا زود لو میرم. اینکه بعدش اخراج میشم یا تعلیق بستگی به شعور مدیر داره که ایا درک میکنه که چه دانش اموز زرنگی وارد این مدرسه شده یا نه؟
به لیوای گفته بودم دنبالم نیاد. یه تاکسی گرفتم و رسیدم به بار. مامور جلومو گرفت. همین ۲ساعت پیش یه مشت دانش آموزو خر کردم که بزرگسالم و الان این هرکول جلومو گرفته؟شناسنامه ی جعلیمو دراوردم. حالا بکش کنار .
رفتم توالت و پیراهن خوشگلمو پوشیدم ورفتم تا بچه هارو پیدا کنم.
سَم رو دیدم. تا منو دید اومدسمتم و منو با خودش برد بیرون.
گفتم :هی ! چیشده؟
سم : جلسه کنسل شده . چندتا از بچه ها لو رفتن. کِنی اکرمن دستور داده فعلا تیم ما هیچ فعالیتی نداشته باشه.
با این حرف انگار یه سطل اب یخ رو سرم خالی کردن.من نمی خوام برم زندان...
سم:راستی منم قراره به دبیرستان جنابعالی منتقل شم
با این حرف سم واقعا خوشحال شدم اما بخاطر خبر قبلیش انقد حالم گرفته بود که نتونستم زیاد ابراز خوشحالی کنم.
سم رفیق من از راهنماییه و خیلی خوب میشه اگه بیاد اینجا
YOU ARE READING
Aot.fanfic
Mystery / Thrillerقرن بیست و یکم... وقتی که بشر بالاخره متمدن شده و حقوق بشر معنا یافته تا وقتی که دانشمندا نژاد جدیدی از انسان هارو کشف کردن. شاید بهتر باشه بگیم نژادی بسیار کهن.. نژادی که هنوز خیلی ها تمام داستان هایی که راجبش وجود داره رو افسانه می دونن. دکتر گری...