۲۱

26 4 0
                                    

ساعت ۵ونیم بود و ارن بالاخره به خونه رسید. ماریا خدمتکار خونشون بهش اطلاع داد که کارلا بابت تاخیرش حسابی پریشون شده و باید هرچه زودتر به اتاقش بره.

 ارن نیشخندی زد:حتما ماریا. ممنون که اطلاع دادی. ایزابل نیومده؟ 

ماریا :نه قربان

 کوفت و قربان. ارن حالش از این لفظا بهم میخورد. راهشو کج کرد سمت اتاق خودش 

ماریا: ولی ارباب جوان خانم کارلا منتظ- صداش محو و محوتر میشد. 

 ارن لباساشو پرت کرد کف اتاقش، یه موزیک اروم پخش کرد.(take me to church) و رفت حموم. صدای گنگ جیغ و داد یه زن از طبقه ی پایین بلند شد پس ارن تصمیم گرفت بلندتر همخوانی کنه.Take me to church I worship like a dog at the shrine if your lies I'll tell you my sins and you can sharpen your knifeآااااخ 

حواسش به بریدگی های روی بازوش نبود و دمای آبو زیادی بالا برده بود. سوزش دستش کشنده بود. 

 از حموم اومد بیرون و به سمت اتاق مادرش رفت. بالاخره ساکت شده بود. اتاق تاریک بود. همه چیز اون اتاق مرده به نظر میومد. افسرده کننده بود و بوی مرگ میداد. کارلا روی ویلچرش نشسته بود و چهره ش روبه حیاط بود. مثل اینکه آروم شده بود. ارن جلوی کارلا زانو زد. دستاشو گرفت به امید اینکه کارلا بهش نگاه کنه.

 _ مامان؟ 

کارلا چیزی نمی گفت. نیمرخش برای ارن قابل رویت بود. پژمرده.. افسرده... عاری از زندگیارن با صدای ضعیفی ادامه داد: 

_مامان ، لطفا به من نگاه کن.... خواهش میکنم

 و باز هم هیچی. 

ارن ناامید سرشو روی پای مادرش گذاشت. چند دقیقه همینطوری گذشت تا اینکه حس کرد دستی داره موهای بلندشو نوازش میکنه. ارن آروم سرشو آورد بالا. ولی با دیدن چهره ی تکیده ی مادرش ناامید شد. انگار یه غریبه بود. تنها چیزی که به ذهن ارن میرسید این بود که این زن مادر من نیست. دستای کارلا داشتن موهای پسرشو نوازش میکردن ولی چشماش طور دیگه ای بود. جنون توی چشماش نهفته بود‌. نصف صورتش در سیاهی مطلق بود و نیم دیگرش با بیرحمی به ارن زل زده بود. ارن ایستاد. ارن_داشتی منو صدا میزدی. چیزی شده؟ 

 کارلا_وقتی صدات میزدم کدوم گوری بودی؟

 ارن یکه خورد. دوباره این فکر به سرش زد که این زن غریبه ای بیش نیست. این نمیتونه مادر مهربون خودش باشه. هیچ شباهتی بهش نداره. 

کارلا صداشو بالا برد: هرروز دیر میای خونه . فکر کردی اینجا طویله س فکر کردی اینجا قانون نداره. ۳ساعت دیر. کجا بودی"همین طور صداشو بالاتر میبرد" یالا بگو کجا بودی؟ چرا وقتی صدات میزنم نمیای .. کارای مهم تری داری؟ عوضی من مادرتم باید به حرفام گوش ب- 

به نفس نفس افتاد. ارن که تا اون موقع سر جاش خشک شده بود سریع سمت پارچ آب رفت و یه لیوان آب داد دستش. چند دقیقه گذشت. کارلا آروم شده بود. بازم نگاشو به پنجره دوخته بود. ارن داشت طی این مدت از فرصتش استفاده میکرد.

 _پسرم ... چرا تو کشوی پدرتو میگردی؟ارن با بهت برگشت. نه به خاطر لو رفتنش. کارلا تا دو دقیقه ی بعد فوضولی ارنو فراموش میکنه. بهت کرده بود بخاطر تغییر مود ناگهانی مادرش.

 کارلا با لبخند ملیح و چشمای مهربون و دلسوز به ارن چشم دوخته بود. 

 ارن_ بهتری؟ 

کارلا_ اره عزیزم. میشه لطفا پرده هارو بکشی این اتاق خیلی تاریکه.

 ارن پرده هارو کشید. یکم با خشونت اینکارو کرد ولی دست خودش نبود. 

 کارلا _ بابت چند دقیقه ی پیش متاسفم.

 ارن_ ایرادی نداره... میخوای یکم هوابخوری؟کارلا_ بله لطفا منو ببر تو باغ بگردون . البته اگه سرت شلوغه ماریا هم میتونه این کارو انجام بده. 

 ارن دسته های ویلچر مادرشوگرفت. زنی که تا همین چند دقیقه پیش دلش نمی خواست رنگ افتابو ببینه رو به ماریا سپرد‌.

 درگوشش پرسید: قرصاشو مرتب میخوره؟

 ماریا اطمینان داد که قرصاشو سرساعت مصرف میکنه ولی ارن قانع نشد. چطور ممکنه؟ کارلا هیچوقت مثل امروز پرخاش نکرده بود. این معما هم به یکی از هزاران معمایی که باید حل میکرد اضافه شد. لعنتی! 

Aot.fanficWhere stories live. Discover now