۱

124 6 2
                                    

تو اون کوچه ی نمناک و کثیف به دیوار تکیه داده بود سعی میکرد با بوی بد اونجا کنار بیاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تو اون کوچه ی نمناک و کثیف به دیوار تکیه داده بود سعی میکرد با بوی بد اونجا کنار بیاد.

همه چیز راجب اونجا حال بهم زن بود و تنها چیزی که یکم قابل تحملش میکرد سیگارش و گربه سیاه روبه روش بود. 

گربه ی کوچولوی لاغر مردنی بی وقفه میو میو میکرد تا شاید چیزی برای خوردن گیر بیاره. 

جالب بود که اون پسر شدیدا وسواسی کم کم داشت وسوسه میشد اون گربه ی ولگردو نوازش کنه. 

صدای زنگ گوشیش سکوتو شکست. 

+تو موقعیت بی هستم

_خوبه. سوژه همین الان وارد بار شد. 

+پس من میرم 

_باشه.. فقط لیوای 

_ها؟

+قرار شد تا جای ممکن از درگیری پرهیز کنی. یادت که نرفته

لیوای بدون هیچ جوابی گوشیو قطع کرد

از اون کوچه ی تنگ و بوگندو خارج شد و رفتداخل اون بار کوچیک و خلوت .با اولین نگاه سوژه رو شناخت روی نزدیک ترین صندلی بهش نشست و یه شات ویسکی سفارش داد.

بار غرق در سکوت بود. 

اون مرد چاق و کچل مدام به ساعتش نگاه میکرد. 

پوزخندی رو لبای لیوای نشست. چیشده خیکی؟ منتظر کسی هستی؟ منتظر نباش . اونا هیچوقت قرار نیست بیان. 

لیوای زیرچشمی نگاهی به افراد داخل بار انداخت. 

که اینطور پس افرادتم با خودت اوردی ولی خودت یه گوشه تک و تنها نشستی؟ 

لیوای یه نخ سیگار آتیش زد.

مرد چاق و کله تاسی یه نگاه دیگه به ساعتش انداخت 

لیوای با خودش گفت :الان نوشیدنیشو حساب میکنه

مرد دست کرد تو جیبش تا نوشیدنیشو حساب کنه و لیوای هم مشروبشو سر کشید. مرد میخواست از جاش پاشه که لیوای مهلت نداد و لیوانو کوبید تو سر کچل یارو. 

دوتا لگد محکم به سرش زد و وقتی مرد بیحال کف زمین افتاده بود همه ی افرادش اسلحه هاشونو سمت لیوای گرفته بودن. 

لیوای اما با خونسردی بهشون خیره بود. 

دو سه تا ادم عادی از بار پا به فرارگذاشتن و صاحب بار هم یه گوشه قائم شده بود‌ 

لیوای سمتشون پوزخند زد. اونا تا از رئیس کچلشون دستور نگیرن اجازه شلیک ندارن و لیوای مطمئن بود رئیس کچلشون  این اجازه رو نمیده.

ریوز بالاخره تونست روی پاهاش وایسته و نگاهش به لیوای افتاد. 

_لیوای؟

+هنوزم که بو گه میدی پیری. چرا شریکت نیومده؟ خیلی ناامید کننده س ۶۰ میلیون دلار همینجوری از کفت بره نه؟

ریوز از خشم قرمز شده بود و پلکش میپرید و لکنت گرفته بود.

_ک-کار تو ب-بود ... م-موش کثیف 

یکی از بادیگارداش  دستشو بالابرد:قربان اجازه شلیک میدید؟

_نه.. فعلانه. این موش کثیف با پای خودش اونده توتله. کارتو خوب انجام دادی اکرمن ولی فکر اینجاشو نکردی که من تک و تنها هیچ جا نمیرم؟ الانم با ما میای.مرگ برای موش چندشی مثل تو خیلی محبت امیزه. .چند نفر اومدن سمتش که دستاشو ببندن. 

لیوای با خودش فکر میکرد که ریوز عمرا خیال نمیکنه که من متوجه ی افرادش نشده باشم و بدون نیروی پشتیبانی اومده باشم به دیدارش. ریوز اونقدرام احمق نیست احتمالا تا الان افرادش رفتن دور و بر و بگردن تا فارلانو دار و دسته شو پیدا کنن. 

+اوی .. فکر کنم تو این سالها یه چیز مهمو فراموش کردی

_چیو؟

+من اکرمنم احمق

لیوای به راحتی دست بنرشو باز کرد و با چاقوش دل و روده ی یکی از افراد ریوزو ریخت بیرون و با تمام قدرت سر اون یکی بادیگاردشو کوبید تو میز به طوریکه میز از وسط نصف شد .

بارون تیر از طرف افراد ریوز به سمت لیوای روانه شد ولی خیلی دیر چون لیوای خیلی وقت بود از پنحره خودشو پرت کرده بود بیرون.

از اینجا به بعدو به تیم پشتیبانیش سپرد و خودش به سرعت سوار ماشینش شد و به سمت محل قرار بعدی رفت. 

فارلان و تیمش ترتیب تمام  شرکای مالی ریوز و داده بودن و میلیون هادلار پول نقدو بالاکشیده بودن در نتیجه معامله ی ریوز رتته. 

ریوز یکی از تاجرای نامداره ولی کسبو کار به ظاهر ابرومندش وسیله ی پولشویی درامدش از تجارت شیشه س.

ریوز خیلی نفوذیه و حتی بعضی سیاستمدارا هم ازش حمایت کردن و توی دی عی اِی( پلیس مبارزه با موادمخدر) هم نفوذی داره. 

دلیل اینکه لیوای و فارلان و ایزابل این ریسکو کردن و بهش حمله کردن اینه که به تازگی فهمیدن جناب ریوز خودش هم رئیس اصلی کسب و کارش نیست و اگه تو کارش ذره ای اشتباه کنه به راحتی توسط اقابالاسراش دور انداخته میشه.

لیوای و فارلان و ایزابل بعد از اینکه تمام دوران بچگیشونو زیردست این هیولا بزرگ شدن تازه فهمیدن که به اصطلاح "دست بالا دست زیاده" 

  

Aot.fanficWhere stories live. Discover now