۱۷

31 4 0
                                    

از زبان ارن:

لعنتی..من خیلی بیکارم؟

 بدبختی های خودمو ندارم؟ ۱۶ سالمه ... نباید اختیار داشته باشم چیکار کنم چیکار نکنم؟ 

حس میکنم دارم ازادیمو از دست میدم. 

 منو مجبور کردن به زور تویه انجمن هنری و فرهنگی عضو شم! 

منم ناچارا عکاسیو انتخاب کردم. من عضو تیم فوتبال و بند مدرسه م. ولی برای جناب مدیر کله تاسی  کافی نبود.الانم باید تا هفته ی بعد ده تا عکس با کیفیت بگیرم. -مرتیکه کله کیری 

+ارن اروم باش. به خدا عکاسی نمیکشتت. 

-ارمین باز کصنمک شدی؟ اینا حق انتخاب و ازادیمو ازم گرفتن .. مشکل من اینه 

+من که نمیفهممت.. میرم انیو ببینم 

-حالم بهم خورد..برو گمشو پیش اون لئون دماغ. ............. 

قلموشو گذاشت کنار و یه نگاهی به کارش انداخت. چهره ی متفکر به خودش گرفته بود واز همه ی زوایا بررسیش میکرد.ولی من طراحیشو نمی دیدم.محو صورتش شده بودم. برعکس همیشه خط چشم نکشیده بود. هیچ ارایشی نداشت. هزار و یکی گردنبند و زنجیر و انگشتر هم نداشت. سیاه نپوشیده بود. جین زاپ دار ابی اسمانی و کتونی و تیشرت سفید ساده. چرا وقتی چهره ی نچرالش انقد بی نقصه ارایش میکنه؟ واقعا احمقه

 نقاشیشو انداخت کنار و به بدنش کش و قوس داد. الان تقریبا یک ماه از اون شیرین کاریش میگذره و اوایل پاییزه. اون فقط یه رفیق صمیمی داره که اونم یه دختر جدیده و من نمیشناسمش.

فکر کنم اسمش سم بود. گاهی با اکیپ ما وقت میگذرونه ولی فقط با ساشا و ارمین حرف میزنه و کلا بقیه مونو نادیده میگیره .اینکارش از همه بیشتر حرصمو درمیاره. خصوصا با ارمین خیلی صمیمی شده. لعنت به دوست صمیمیِ دوست صمیمی.تو این یه ماه هروقت پیش اون ۳تا نیست یا سرش تو رمانه یا موزیک گوش میده یا طراحی میکنه. درسش خوبه ولی همیشه سرکلاس حواسش پرته. درکل ادم درونگرا و کم حرفیه. اصن من چرا دارم به اون فکر میکنم؟ 

چون رازالوده ؟ 

خیلییی رازالوده.

 امروز ۴شنبه س. همیشه ۴شنبه ها یه زنگ اضافه داریم که دهنمون سرویس میشه. و وقتی برمی گردیم خونه هوا تاریکه.خورشید داشت غروب میکرد. کم پیش میاد ادم غروب خورشیدو از مدرسه بببینه. به پنجره ی بزرگ سرتاسری کلاس زل زده بودم. پنجره ای که اون کنارش نشسته بود. انعکاس پرتو سرخ روی پوستش افتاده بود و موهاش میدرخشید. اونم داشت غروبو تماشا میکرد. تو اون کلاس شلوغ پر سرصدا فقط من و اون بودیم که متوجه این صحنه زیبا بودیم. با میل بیش از حدم برای گرفتن عکس از دخترِ وحشیِ گوثیک در کنار غروب افتاب مبارزه کردم .شانس برنده شدن تو مسابقه رو داشت. خورشید رفت پایین تر و پایین تر و تا ثانیه های پایانی چشم ازش برنداشتیم. کم کم هاله ی تیره شب رومون سایه انداخت. یهو برگشت و منم سریع رومو برگردوندم ولی یکدهم ثانیه باهاش چشم تو چشم شدم.

فرض کنید مثل عکس اون بالا بهتون زل بزنه()

 نشستم سر جام و تظاهر کردم کتاب میخونم.اره جون ننت تو کتابم میخونی؟

 دبیر فیزیک کلاسو شروع کرد و تا وقتی که از کلاس رفتم بیرون جرعت نکردم بهش نگاه کنم.

Aot.fanficWhere stories live. Discover now