۱۸

29 5 0
                                    


توراه ساحل بودیم. 

آبان بود.تولد ۱۶سالگی ارمین. 

این پسر لعنتی از دریا خسته نمیشه. منم ایندفعه غر نزدم چون میخواستم سوژه ی عکاسی پیدا کنم. 

اون دختره میکاسا هم باهامون اومده. این چهارمین باره که با اکیپ ما میاد بیرون. اولین بار شبی بود که جیم زد. 

با ساشا خیلی رفیق شده‌. شده شریک جرم دوم ساشا بعد از کنی. 

زرت و زرت با ارمین ور ور میکنه وبا اسب انسان نما لاس میزنه.

اما من و اون جز سلام علیکای معمولی هیچ حرف دیگه ای نزدیم. 

نمیدونم چرا بیدلیل از این اندرسون خوشم نمیاد. 

+اهای ...ارن برگرد به زمین

صدای نکره ی ارمین منو از افکارم کشید بیرون. 

_ها؟

ادامو دراورد. 

+ها؟ باز چت شده ؟ به دوردست ها زل میزنی تو فکرت غرق میشی .. دهنت بازمیمونه .بزاقت سرریز میشه ... امروزو وا بده .. بیخیال شو لذت ببر

_ چه لذتی ببرم؟ اخه دریا چه لذتی داره ارمین؟ همین صدف با دریاش تو کونت پارمون کردی با دریا. هرسال تولدش میخواد بره دریا .. 

یه گولاخ پرید رو کولم که کلا  رشته کلام از دستم در رفت

_اوووووی چته؟

کنی_ارن چرا باز عین پیرمردا شدی؟ 

جوابی نداشتم.

چرا اینا نمی فهمن اینکه گاهی اوقات ادما نیاز به تایم تنهایی دارن و نیاز دارن یکم درونگرا باشن و با خودشون فکر کنن چندان غیرعادی نیس؟

از ارمین پرسیدم: راستی ..اون دختره چرا همه جا هست؟

آرمین_ منظورت از اون دختره میکاساست؟

_ پ ن پ

مثل اینکه ارمین کاملا از اون دختره خطاب کردن میکاسا دلخوربود. زِکی

+مث اینکه خبر نداریا .‌اون الان دیگه عضوی از ماست. نگران نباش شما دوتاهم زود باهم جور میشید

من نگران نیستم. کی گفته من نگرانم. 

یه چیزی انقد محکم خورد  به سرم که برا چند. ثانیه چشام سیاهی رفت. 

.............

از زبان ارمین:

ژان توپو پرت کرد سمت ارن. اون دوتا همیشه از این شوخیا دارن ولی بنظرم من اینیکی خیلی محکم بود. 

ارن برای چند ثانیه چشاشو بسته بود و هیچی نمی گفت .

کنی وژان و ساشا هرهرمیخندیدن . ژان: یگرمیخواد خودشو غرق کنه 

Aot.fanficWhere stories live. Discover now