بچه های ثبت شده.
خودشم زمانی که کلش باد داشت و مغزش درست کار نمیکرد بقیه بهش دستور میدادن و هرکاری که میخواستنو انجام میداد.
ولی این بچه ها با پای خودشون اومدن این گه دونی؟هیچجوره با عقل جور در نمیاد. اون دوتا بچه ی بدبخت داشتن عین سگ زیر پای افراد گالیارد کتک میخوردن ولی یه کلامم حرف نمیزدن.
یکی از دستیارای گالیارد: بابا دوتا تیر تو مخشون خالی کن بریم پی کارمون دیگه. خیلی وقت داریم؟ ریوز به گا رفته داری وقتتو برا دوتا توله سگ هدر میدی؟ نکنه دلت برا این توله ها سوخته
گالیارد دستشو بالابرد و یارو خفه شد. _میخوام برم پیش برادرم. شماها همینجا میمونید و از محموله مون محافظت میکنید. و این دوتا بچه. فعلا خطری ندارن. با اینکه نمیدونم از کدوم گوری اومدن ولی فعلا نمیکشیمشون. باهاشون حرف دارم.دست و پاشونو ببندین و بیاریدشون.
لیوای تصمیمشو گرفت. به فارلان میگه ترتیب قرارگاهشونو بدن و خودش گالیاردو تعقیب میکنه. و اون دوتا بچه رو.. با اون دوتا چیکار کنه؟به علاوه حرفی که گالیارد راجب محموله زد فکرشو درگیر کرده بود. منظورش چیه ؟ مواد؟ اگه چیز مهمیه چرا باید همچین جای زپرتی نگه داری شه؟
........
با کمی فاصله تویوتای مشکی گالیاردو، که اتفاقا اون دوتا بچه احمقم توش بودنو تعقیب میکرد.
_اوی. لیوای!+
کجا بودی ایزابل؟_
من دیدم دوتا بچه سراز ساختمون دراوردن. کنجکاو شدم بدونم چطوری اینکارو کردن چون خودم از همه ی سوراخ سنبه های اونجا خبر داشتم .خلاصه داشتم تو زیرزمین ول میگشتم که یهو صدا تیراندازی اومد فهمیدم ماموریتو شروع کردین. پسرررر خیلی خفن بود عین فیلمای هالیوودی زدن همه شونو کشتن. حمام خون راه افتاده بو-
_عنتر خانوم با خیال راحت ول میگشتی نمیگی خودتم اون وسط عین فیلمای کوفتی هالیوود ریق رحمتو سربکشی؟+آروم باش داداشی. زنگ زدم بگم خودت کجایی پیدات نکردیم.
_من دارم گالیاردو تعقیب میکنم.سر زیردستاشو شیره مالیده بره خونه داداش بزرگش چون اونجا جاش امن و امانه. +طبق توافقی که کرده بودیم کشتن یکی از برادرا برامون ریسکی نداره. چون اونا اطلاعاتی که ما میخوایمو ندارن
به علاوه اینکه با معطوف شدن توجها روشون ممکنه قضیه فساد در دستگاه پلیس هم لو بره.
_از ماموریت خودتون بگو. چیشد؟ همتون سالمید؟
+بحثو نپیچون. چرا هیچوقت به ما نمیگی میخوای چیکار کنی؟ ماموریت ما موفقیت امیز بود. سه تا مصدوم داشتیم که حالشون خوب میشه. کسی هم نمرد . ساختمونو کامل اتیش زدیم . فردا قراره حسابی سروصدا کنه. _هیچم قرار نیست سروصدا کنه جوگیر نشو .. راستی . اونجا که بودم یه حرفی راجب محموله خیلی مهم شنیدم.تو وقتی جاسوسی میکردی چیز خاصی نشنیدی؟
+نه راستش... یادم نمیاد. به هر حال اگه چیز مهمی بوده باید بگم که الان یه مشت کربن شده. بنظرت چیز مهمی بوده؟
_الان نمیتونم حرف بزنم خدافظ .
لیوای به محل مورد نظرش رسید. جاده خلوت بود سرعت گرفت و کنار تویوتا قرارگرفت. مدام با خودش تکرار میکرد که من وقت ندارم که نگران دوتا بچه باشم. اگه اسیبی ببینن تقصیر خودشونه.لیوای تصمیم گرفت کارو راحت تموم کنه و به جفت لاستیکای ماشین شلیک کنهماشین بعد از کلی تقلا استاد و به دلیل اینکه جفت لاستیکای سمت چپ ترکیده بودن به سمت چپ، چپ شد. تا گالیارد بخواد از تو ماشین دربیاد لیوای پیاده شد و یه گلوله تو سر راننده خالی کرد و بعدشم دخل یکی دیگه از محافظاشو داد. همشون تا دندون مسلح بودن ولی بازم حریف لیوای اکرمن نبودن. لیوای گالیارد از ماشین کشید بیرون. سرش اسیب دیده بود و هوشیار نبود. سریع جیباشو گشت کاملا خالیشون کرد. بعدم دست و پاشو بست و رو دوشش بلندش کرد و گذاشت توی صندوق ماشین خودش. تمام مدت صدای داد و بیدادای اون بچه ها از صندوق میوند.
_دِ لالمونی بگیرید تخم سگا
چاره ای جز نجاتشون نداشت. تادرو باز کرد هردوشون پریدن بیرون و فلنگو بستن .برای لیوای کاری نداشت بهشون برسه ولی دنبالشون نرفت. در عجب بود چطوری دست و پای خودشونو باز کردن.بالاخره وسوسه بر لیوای غلبه کرد و تصمیم گرفت پیداشون کنه. ماشینشو یه گوشه پارک کرد و پیاده به سمت مسیری که اون بچه ها رفتن حرکت کرد.یه
کوچه ی تنگ. به کفشای اویزون شده از تیر چراغ برق نگاه کرد. اینجا هم که پاتوق مواد فروشاستاونا اونجا بودن.ی چند نفر پیداشون کرده بودن و داشتن سرشون داد میکشیدن.لعنتی! لیوای شناختشون. همون ماموایی بودن که ازش بازجویی کردن و ازش اثر انگشت گرفتن. پس اونا از مهلکه گریختن و الانم اون دوتارو به باد کتک گرفتن. _گالیارد کجاست؟ و یه لگد دیگه به شکم پسر زد. سر و صورتش خونی بود و اون یکی به دیوار تکیه داده بود و نگاش سمت پایین بود. اونم داشت مورد بازپرسی قرار میگرفت و هر لحظه امکان داشت مثل رفیقش پخش زمین شه تا اینکه نگاش به لیوای افتاد. هرکوله هم برگشت سمت لیوای.
_خودتو خسته نکن.گالیارد مرده
با این حرفش اون دوتا مثل ببر زخم خورده اماده ی حمله بهش شدن.
_از همون اولم میدونستم یه کاسه ای زیر نمی کاسه ست
_جدی؟ پس چرا هیچکاری نکردی
جوابی نداد و به سمت لیوای حمله ور شد. لیوای با خودش گفت :وقتشه یکم جلو اون بچه ها خودنمایی کنم.
کمتر از دودقیقه گذشته بود که جفتشون از شدت ضربه ها بیهوش شدن. اون بچه ها فقط خیره نگاه می کردن. لیوای برگشت سمتشون.
پسر بلونده با وحشت به لیوای نگاه میکرد و اون یکی مجذوب لیوای شده بود.
YOU ARE READING
Aot.fanfic
Mystery / Thrillerقرن بیست و یکم... وقتی که بشر بالاخره متمدن شده و حقوق بشر معنا یافته تا وقتی که دانشمندا نژاد جدیدی از انسان هارو کشف کردن. شاید بهتر باشه بگیم نژادی بسیار کهن.. نژادی که هنوز خیلی ها تمام داستان هایی که راجبش وجود داره رو افسانه می دونن. دکتر گری...