۸

35 4 0
                                    


از زبان ارمین🌊🌊 

 روز پنجم مدرسه بود. بالاخره هفته ی اول داشت تموم میشد. برای المپیاد شیمی پیجم کردن.

 _خدافظ ارن . من امروز دیرتر میرم خونه

 ارن درحالی که می زد رو شونم: از دست تو خرخون بدبخت..

  رفتم آزمایشگاه و منتظر موندم. زنگ خورده بود و بچه ها داشتن می رفتن. ولی من ۲ساعت دیگه تعطیل میشم. معاون پیر مدرسه خانوم براون با خشم دنبال دبیر ازمایشگاه راه افتاده بود و داد میزد. 

 _یعنی چی که ویلیامز غیبش زده؟ 

 فکر کنم منظورش اون زن میانساله. دبیر ازمایشگاه هم فامیلیش ویلیامزه و من اصلا متوجه این تشابه اسمی نشده بودم‌. یحتمل باهم نسبتی دارن. 

 _دیروز بهش زنگ زدم گفته جایگزینش کردن 

_ولی اقای بینز گفت همچین کاری نکرده. 

 استاد موسیقی هم وارد کلاس شد: علاوه بر ایشون یه دانش اموز جدید هم قراربود داشته باشیم که تا به حال پیداش نشده. اسمش میکاسا اندرسونه. جا خوردم. اندرسون؟

 ...... 

از زبان ارن🗝🗝🗝🗝 

 سر در پشتی مدرسه منتظر بودم. زیر پام علف سبز شد. مرتیکه دفعه قبل هم علافم کرد و تاخیر خوردم

چه عجب_

زر مفت نزن یگر اعصاب ندارم...رد کن بیاد 

سریع پاکتو بهش دادم و جنس جدیدو تحویل گرفتم. 

داشتم میزاشتمش تو کولم که گفت: راستی رئیس بهم گفت بهت بگم اگه تا هفته بعدی هم کارتو همینطور خوب ادامه بدی بهت ترفیع میده ...چش.. زده به سرش مرتیکه خر 

 دوست داشتم بزنم لهش کنم ولی دیگه ازم دور شده بود. انگشت وسطمو نشونش دادم.

 از پنجره به بیرون زل زده بودم. هوا ابری بود. عجب روز کسل کننده ای.. ایکاش یه اتفاق جالب بیفته. 

 _حوصلم سر رفت. 

 آرمین_ الان امتحان داریما.. خوندی که انقدر ریلکسی؟

 _نه 

 آرمین_ دِ کوفتو نه.. ایندفعه دیگه بهت نمی رسونم. 

 پوزخند زدم. هر دفعه همینو میگه. ایندفعه بهت نمی رسونم. این دفعه ی اخره. دفعه بعدی لوت میدم. واقعا ترسیدم ارمین خیلی تاثیرگذار بود. چهارمین جلسه ی لعنتی زبان المانیمون بود و اون اندرسون می خواست برای بار دوم کوییز بگیره.در کلاس باز شد و اندرسون و معاون مدرسه براون و اون زنه که فکر کنم اسمش ویلیامز بود وارد شدن. جا خوردم.آرمین زیرلب گفت فکرشو میکردم. 

 _هوی. فکر چیو میکردی؟

 براون گلوشو صاف کرد: لطفا سکوتو رعایت کنید. ایشون خانم ویلیامز دبیر جدید زبان آلمانیتون هستن و ایشون هم میکاسا اندرسون همکلاسی جدیدتونن. 

 داری شوخی میکنی نه؟کل کلاس تو بهت و حیرت فرو رفته بود.

 تقریبا ده دقیقه از حرفای شوک اور خانم براون گذشته بود و بالاخره کلاس ساکت شد. من نمی تونستم اتفاقی که افتاده بودو باور کنم. اون دختره همه مونو گول زده بود؟ دختره با تیپ واستایل اسپرت و ساده بدون ۸سانتپاشنه با اون فیس پوکرش به یه گوشه خیره شده بود و همه ی "همکلاسیهاشو" به چپش گرفته بود. براون: به نظرم حالا که فهمیدید اوضاع از چه قراره بهتره که رفع زحمت کنم و وقتتونو بیشتر از این نگیرم. 

_ارمین منظورت از فکرشو می کردم چی بود؟

 ارمین خواست جوابمو بده که ویلیامز مارو دعوت به سکوت کرد.چه دبیر متمدنی. مثل اون عفریته رو میز نمی کوبه. _خب عزیزانم همینطور که شنیدید امسال من‌ دبیر درس زبان خارجه تونم. چطوره که با دوست جدیدتون اشنا بشید. میکاسا نمی خوای یکم خودتو معرفی کنی تا بچه ها بهتر بشناسنت.تو دلم گفتم دوست؟ وات د هل؟اگه من جای ویلیامز بودم تقاضای اخراج دختره رو میدادم.

 میکاسا خیلی پوکرفیس رو به کلاس کرد و گفت: اسمم میکاسائه نه مینا‌ و رشته م ریاضیه. و اینکه... نمراتتون افتضاح بود.

Aot.fanficWhere stories live. Discover now