۹

32 3 0
                                    

میکاسا میز کنار پنجره رو انتخاب کرده بود. دلیلش هم این بود که کسی کنارش نمیشست. تقریبا یک هفته ی دیگه هم از شروع مدارس گذشته بود. هفته ای که برای همه عحیب گذشت نه میکاسا جرئت داشت با بقیه ی بچه ها حرف بزنه و نه بقیه جرئتشو داشتن. 

 عکس العمل لیوای برای میکاسا خیلی ترسناک بود. میکاسا میترسید لیوای برش گردونه پیش خونوادش. ولی اینکارو نکرد‌. هرچند لیوای با انواع فحش ها و لقب ها میکاسارو صدا میزد و مجبورش کرد کل خونه رو سه بار تمیز کنه و روزی ۸بار چایی دم کنه ولی تو دلش میکاسارو تحسین میکرد. 

میکاسا خم به ابرو نمیوورد. مغرورتر از این حرفا بود.

 دخترک مشغول طراحی بود و هیچ اهمیتی به دور و برش نمی داد. به پچ پچ هایی که تماما راجب خودش بود.میکاسا ریاضی میخوند ولی چندتا کلاس مشترک با رشته های دیگه هم داشت.مثل همین کلاس زبان.مدرسه ی "P.O.M" مدرسه ی عجیبی بود که نمونه ش کم پیدا میشد.صدای کشیده شدن صندلی کنارش باعث شد هدستشو برداره.یه دختر مومشکی کنارش بود. با لبخند به طراحی میکاسا زل زده بود. میکاسا با یه نگاه پوکر بهش فهموند که: وات؟ چی میخوای؟دختر متوجه شد و سریع گفت: مینا کارولینا هستم از بچه های هنر.و با میکاسا دست داد.

 میکاسا تصمیم گرفت یکم نرم تر برخورد کنه _می دونم. دیدمت. خوشوقتم. 

 مینا_ راجب اون یه هفته ای که نبودی... در واقع یه هفته ای معلممون بودی‌، میتونی درسارو از من بگیری

 _مچکرم ولی نیازی ندارم. 

دخترک پکر شد. با خودش فکر میکرد چقدر میکاسا تخسه.

 _من عضو گروه تئاتر مدرسم. مطمئنم به تئاتر علاقه مندی

 میکاسا_نه نیستم 

_چرا هستی .. اگه هم نباشی علاقه مند میشی چون تو هممونو بازی دادی..به هر حال این دعوت من نیست. دعوت خانم و اقای مارتینزه. مربی های تئاتر وقتی داستانتو شنیدن خیلی مشتاق شدن که ببیننت.

 میکاسا_چه جالب ... ولی من مشتاق نیستم. 

 مینا حس میکرد میخواد جیغ بزنه. مینا_ما برای گروه تئاتر به یه بند حرفه ای هم نیاز داریم. همه موزیسین ها اینروزا دارن تست میدن. اگه از بازیگری خوشت نیومد میتونی موسیقی رو امتحان کنی

 چشمای میکاسا از حالت مردگی در اومد. بالاخره تحت تاثیر قرار گرفت. 

_کی میتونم بیام؟ 

 مینا_ تا آخر هفته ی بعد فرصت داری. متقاضی خیلی زیاده. 

 میکاسا_ممنون که گفتی 

 لپای مینا گل انداخت و لبخند زد. 

 میکاسا_ ام.. تو میدونی پی او ام مخفف چیه؟ از وقتی اومدم ذهنمو مشغول کرده 

 مینا_ راستش منم نمی دونم.. عجیبه نه؟ 

 میکاسا_ اره...راستی ... میتونم شمارتو داشته باشم؟... الان یادم افتاد درس هندسه پیشرفته رو عقبم. هیچی هم از این کتاب کوفتی نمی فهمم. 

 میکاسا خیلی هم هندسه پیشرفته رو میفهمید فقط این تنها فرصتی بود که تنها نمونه چون بالاخره یه نفر خایه کرده بود باهاش صحبت کنه. متاسفانه سم قراره چند هفته بعد به اینجا منتقل بشه. سوابقش براش تو ثبت نام مدرسه دردسر درست کرده بودن. 

 مینا دختر خوبی بود. پرانرژی بود یکم ساده بود. روحیاتش چندان به میکاسا نمیخورد. اونا راجب هنر و انواع زمینه های هنری و زیبایی شناختی صحبت   میکردن چون تنها وجه  اشتراکش با مینا همین بود. میکاسا همیشه دوست داشت هنر بخونه ولی بنا به دلایلی مجبور شد علاقشو بزاره کنار . میکاسا وارد تئاتر کوچک مدرسه شد. شت. بازم اون اکیپ ۵نفره رو دید. یه دقیقه لال نمیشن. تنها بچه ی خوب و سربه زیرشون ارمین ارلرته. دقیقا پشت سرش میشستن و همیشه در حال هرهر و کرکر بودن. چیزی که میکاسا ازش بیزار بود سرو صدا، شلوغی و جمعیت زیاد بود.

Aot.fanficDonde viven las historias. Descúbrelo ahora