صدای نواختن ناشیانه ی پیانو ...ریتمای نامنظم ...نت های غلط...کوبیدن روی پیانودختر با گریه داد زد من دیگه نمیتونم
میکاسا تو دلش گفت :خب اگه نمی تونی کسی مجبورت نکرده گمشو کنار بزار هوا بیاد
این پنجمین شرکت کننده ای بود که خراب میکرد. تا الان فقط دو نفر نوازندگی قابل قبولی ارائه داده بودن.
_ میکاسا برخاست و روی سن رفت. مسابقه به قدری کسل کننده شده بود که همهمه ی اعتراض بلند شده بود. سروصدا میکاسارو عصبی میکرد. یه پسر موقهوه ای با اون گیتار مسخرش تمام حواسارو به خودش معطوف کرده بود.
_خانم اندرسون نمی خواید شروع کنید؟ کلی هنرجو منتظرن.
میکاسا تو دلش پیرزن به اصطلاح هنرمندو لعن و نفرین می کرد. هنرجو؟ تو میخوای همه ی بچه ها یه قطعه رو اجرا کنن و انتظار داری سالن مثل الان پراز سروصدا نشه؟ تو اصلا عرضه نداری بچه های به اصطلاح هنرجوتو ساکت نگه داری.
_میشه لطفا ازشون بخواید سکوتو رعایت کنن؟
پیرزن دستای پرچین و چروکشو محکم بهم زد.
_اهای من دارم تست میگیرم. اقای یگر جنابعالی هنوز نوبتتون نشده
یگر پوزخندی زد و گیتارشو کنار گذاشت. ارن یگر...میکاسا میدونه که ارن المانیش خوبه .. بخاطر اینکه فامیلیش المانیه. شکی نداره که از قبل این زبونو بلد بوده وگرنه امکان نداشت نمراتش خوب باشن... اون هیچوقت حواسش سر کلاس نیست.
میکاسا اولین نت پیانو رو زد.مکث کرد..۱ ثانیه ...۲ثانیه..۳ثانیه........
آرمین:چرا نمیزنه؟
ساشا:باورم نمیشه... مادر فولاد زره فقط همین یک نتو بلده؟
ژان:فکر میکردم باهوش باشه
یه دختر به جمعشون اضافه شد و گفت: اتفاقا اون خیلی باهوشه نگاش کن..
میکاسا دوباره شروع کرد.. یه شروع طوفانی .. نت هارو حرفه ای دقیق و سریع می زد.. انگشتاشو عین یه پیانیست روی کلید ها جابه جا می کرد ..اون داشت برا خودش میزد... اون ترانه ی مربی رو نمی زد..
ژان:جنابعالی؟
_هیچ دریس هستم.. طراحی لباس می خونم
ساشا: تو مادر فولاد زرهو میشناسی ؟
هیچ_اره.. اون با اینکه ریاضی میخونه ولی بیشتر با هنریا میپره. پیانو و طراحیش خیلی خوبه.. فقط یکم یبسه
کنی:بعله از یبس بودنش خبر دار_
مربی مجلشو کوبید تو کله ی کچل کنی
ترانه به اوجش رسیده بود. سرعت میکاسا بالاتر رفته بود و کم کم قطرات عرق از پیشونیش سرازیر شده بود. برای اولین بار سکوت مطلق همه جارو فرا گرفته بود. جز صدای پیانو هیچ صدای دیگه ای به گوش نمی رسید. یک دفعه مربی دستشو بالابرد و گفت :کافیه!
میکاسا دستاشو برداشت. شوکه شده بود.
مربی: اندرسون اسمتو ثبت کردم. جای تو توی بند ثابته. می تونی بری... بعدی
و یه لبخند کوچیک به میکاسا زد ولی میکاسا کاملا خشمگین شده بود. خشمگین شده بود که اون پیرزن عجول نزاشت موزیکشو تموم کنه. حس میکرد مربیش هیچ ارزشی برای هنر و موسیقی قائل نیست.
YOU ARE READING
Aot.fanfic
Mystery / Thrillerقرن بیست و یکم... وقتی که بشر بالاخره متمدن شده و حقوق بشر معنا یافته تا وقتی که دانشمندا نژاد جدیدی از انسان هارو کشف کردن. شاید بهتر باشه بگیم نژادی بسیار کهن.. نژادی که هنوز خیلی ها تمام داستان هایی که راجبش وجود داره رو افسانه می دونن. دکتر گری...