🧛🏻‍♂️ part:6 🧛🏻‍♂️

361 90 25
                                    

ووت
نظر👀

☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️

خوابش سبک شده بود و میتونست برخورد نفس‌های سهون رو به گردنش حس کنه.

تکونی به خودش داد و از دردی که تو بدنش پیچید ناله‌ی ناراضی ای کرد.

شبیه کسایی شده بود که کتک خوردن و لبش و باسنش هم بدجور درد میکردن.

آروم لای پلک‌های خسته‌اش رو باز کرد و اولین تصویری که دید ترقوه‌ی برآمده و جذاب سهون بود.

پلک گیجی زد و نگاهش رو بالا برد و به صورت غرق خوابش نگاهی کرد.

هوا تاریک شده بود بخاطر همینم دوباره تو جاش وول زد تا بلند شه و نگاهی به ساعت بندازه.

_چی میخوای؟!

با صدای دورگه‌ی سهون بیخیال گشتن دنبال ساعت شد و دوباره نگاهش رو به مردی که محکم تو بغل نگهش داشت داد.

+ساعت چنده؟!

_هشت...

مرد بزرگ تر با چشم‌های بسته گفت.

+باید برم خوابگاه...

_بمون خب امشبو...

سهون بالاخره چشم‌هاش رو باز کرد و ناراضی گفت.

+نه باید کاری که امروز رو پروژه‌امون انجام دادمو به دوستم نشون بدم...

_خب فردا بده...

+نمیشه که...اینجام...

لوهان با لحن ملتمسی گفت و سهونِ جدی رو مجبور کرد به چشم‌های معصومش نگاه کنه.

_اوکی...میرسونمت...

سهون گفت و با یه حرکت سریع تو جاش نشست و صدای زمختی بخاطر خستگی از بین لب‌هاش خارج شد اما لوهان همچنان تو همون حالت موند.

_پا نمیشی؟!

سهون با تکخندی گفت و به قیافه‌ی تنبل پسر کوچیک تر نگاه کرد.

+کونم درد می‌کنه...

با حرف لوهان بلند زد زیر خنده و ناخودآگاه دستش رو جلو برد و از زیر بلوز لوهان رد کرد و شکمش رو ماساژ داد که باعث شد لوهان وحشت زده همزمان با داد بخنده و بشدت دستش رو پس بزنه.

+یااااا به شکمم نزدیک نشو...

_قلقلکی‌ای؟!

+اصلا حرفشو نزن بخوای از نقطه ضعفم استفاده کنی...قلقلکم بدی فوری جیشم می‌ریزه...

با حرف لوهان بلند زد زیر خنده و نگاهش روش موند.

_توله‌ی زشت...

+خودتی...

لوهان با صورت چروک شده از درد گفت و اونم تو جاش نشست.

+یااااا خیلی پشتم درد می‌کنه...

با لحن مظلومی گفت.

سهون تو یه حرکت سریع یقه‌اش رو چسبید و کشیدش سمت خودش و محکم لب‌هاش رو بوسید.

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Where stories live. Discover now