🧛🏻‍♂️ part:19 🧛🏻‍♂️

295 64 32
                                    


بعد از یه شب طولانی بالاخره تو اتاق تنها شده بودن.

لوهانِ خواب آلود روی تخت دراز کش شده بود و درحالی که یه بالشتِ دراز رو بغل کرده بود، لُپِ پُرِش رو بهش تکیه داده بود و با لب‌هایی که بیرون زده بودن و چشم‌های خمارش به سهونی که از این سر اتاق به اون سرش می‌رفت و با پوست و موهاش مشغول بود نگاه می‌کرد.

حالا که دقت می‌کرد می‌فهمید که اوه سهون زیادی به سر و صورتش رسیدگی می‌کنه و این یهو از نظرش خیلی خنده دار اومد که باعث شد تکخند بی‌حالی بزنه و پلک‌های خسته‌اش برای چند ثانیه روی هم قرار بگیرن.

با فرو رفتن تخت کنارش بدون اینکه چشم‌هاش رو باز کنه منتظر موند تا مرد بزرگ‌تر بغلش کنه.

با کشیده شدن بالشت از بغلش با نارضایتی چشم‌های خسته‌اش رو باز کرد و با اخمی به سهونی که با نیشخند داشت خودش رو جایگزین بالشت می‌کرد نگاه کرد.

بدون اینکه هیچ کدومشون حرفی بزنن سهون جای خودش رو معلوم کرد و چند ثانیه بعد در حال نوازش موهای نم‌دار پسر تو بغلش شد.

+پدرت چی بهت گفت؟!

لوهان بی‌حال زیر لب زمزمه کرد و سهون از تلاشش برای صحبت کردن باهاش در عین اینکه داشت از خستگی بیهوش می‌شد به خنده افتاد.

_گفتم که چیز خاصی نگفت...

+تو بدترین پسر این خانواده‌ای؟!

پسر کوچیک‌تر دوباره با همون لحن شُل و ول و چشم‌های خمار که هر از چند گاهی بین به زور پلک زدن‌هاش باز نگهشون می‌داشت گفت و باعث شد سهون صورتش رو بهش نزدیک کنه و طولانی و نرم ببوستش.

چند ثانیه‌ی طولانی لب‌های درشت خودش رو روی لب‌های کوچیک پسر توی بغلش نگه داشت و آروم عقب کشید.

قیافه‌ی لوهان باعث شد تکخندی بزنه و نفسش رو توی صورتش پخش کنه.

لوهان درحالی که چشم‌هاش بسته بود به حالت 

احمقانه ای لبخند گشادی زده بود و این زیادی کیوتش کرده بود.

_فک کنم بدترینشون باشم...

با حرفش بالاخره چشم‌های پسر کوچیک‌تر با کنجکاوی باز شد و نگاهش کرد.

_کی بهت اینو گفته؟!

+تیونگ...گفت تو دردساز ترینی...

_این خوبه یا بد؟!

+هر چی که باشه من دوسش دارم...

سهون با حرف لوهان دوباره بوسه‌ای روی لب‌ها و بعد نوک بینیش زد.

_کوچولوی زرنگ...

چند ثانیه بینشون سکوت شد که دوباره سهون تصمیم گرفت بشکنتش.

_یه چیزایی هم راجع به احتیاطات رابطه‌امون گفت...

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Where stories live. Discover now