🧛🏻‍♂️ part:12 🧛🏻‍♂️

283 78 65
                                    

ووت
نظر
فالو

☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️

سهون شبیه خدمتکارا هر چیزی که لوهان نیاز داشت رو براش آماده کرد و وقتی جاشون پهن شد، پسر کوچیک تر با ذهنی درگیر سریع دراز کشید و نگاه گنگش رو به پیرمرد و پسر و نوه‌ای داد که بالا سرش ایستاده بودن و نگاهش می‌کردن.

+مشکلی پیش اومده؟!

=نه نه...راحت باش...بخواب...

پیرمرد گفت اما هیچ کدومشون ذره‌ای از جاشون جُم نخوردن.

+من نمی تونم این جوری بخوابم...وقتی سه جفت چشم دارن این طوری نگام می‌کنن...

=ببخشید...ما هم دیگه می‌خوابیم...

اوه پیر گفت و تیونگ رو با خودش کشید و سمت دیگه‌ی تشک ها درازکش شدن.

سهون هم با لبخند معذبی به لوهان نزدیک شد و شبیه کسایی که خلافی کردن کنارش دراز کشید و خیره‌اش شد.

+واقعا چته؟!

لوهان که حالش اصلا خوب نبود و این رفتار سهون هم حسابی حرصیش کرده بود با حرص هیس هیس کنان زمزمه کرد و سهون فقط با حالت پشیمونی بهش نزدیک شد و تو بغل گرفتتش.

واقعیت این بود که اگه روی یه انسان بیش از حد از نیروهاشون استفاده می کردن ممکن بود به کشتن بدنش و الان سهون مثل سگ ترسیده بود.

هم قبلا بارها از نیروهاش روی لوهان استفاده کرده بود و هم خونش رو خورده بود و این خودش یه ریسک بزرگ به حساب میومد.

اگه بلایی سر لوهان میومد مسلما خودش رو می‌کشت؛ البته بماند که قبل اینکه خودش، خودش رو بکشه اول پدرش و بعد بقیه اعضای خانواده می کشتنش، چون محض رضای خدا، اونا یه خانواده‌ی اصیل بودن که تو رزومه‌ی خانوادگیشون تا بحال هیچ قتل انسانی نبود و اگه سهون چنین گندی بالا می‌آورد پدر هفت جدش در میومد.

لوهان که دید حال سهون از خودش بدترـه شروع کرد به نوازش موهاش و یکم بعدتر حس کرد داره حالش بهتر می شه.

+یه لحظه یه جوری شده بودم...

_چجوری عشقم؟!

سهون با ترس گفت و گردن پسر کوچیک تر رو بوسید و عقب کشید و یکی از دست‌هاش رو تکیه سرش کرد.

+نمی‌دونم...یه لحظه حس کردم دارم خفه می شم...اونجا که ایستاده بودیم...حس کردم یه بخشی از حافظم ازم کنده شده...باید برم دکتر؟!

_ببخشید که این چند وقته انقدر اذیتت کردم...حالا برمیگردیم یه استراحت درست و حسابی می‌کنی...نگران نباش...

لوهان خسته نفس کلافه‌ای کشید و به آسمون که به واسطه‌ی توری خوب مشخص نبود خیره شد.

+حال و حوصله‌ی پروژه‌امون رو ندارم...امیدوارم کیونگ خودش یه کارایی کرده باشه...

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Where stories live. Discover now