🧛🏻‍♂️ last part 🧛🏻‍♂️

366 82 49
                                    

لااقل برای پارت آخر ووت بدین 🥲

چند روزی رو خونه‌ی پدر سهون مونده بودن چون مثل اینکه یه جشن خانوادگی انتظارشون رو می‌کشید و از اونجایی که همگی قرار بود به خونه‌ی پدرشون بیان پس لوهان به همراه دو مرد کوچولوش این چند روز رو اونجا موند و چیزهای بیشتری راجع‌به سهون و خانواده‌اش فهمید.

اینکه پیشینه‌ی خانوادگیشون برمی‌گرده به هزاران سال پیش و اگه لوهان باهاشون می‌رفت به استرالیا می‌تونست یه پیرزن چند هزار ساله رو ببینه و این پشم ریزون‌ترین قسمت ماجرا برای لوهان بود.

بزرگ‌ترین فرد خانواده‌اشون که چیزی حدود پنج هزار سال عمر داشت و لوهان حتی اگه نمی‌خواست هم نمی‌تونست در برابر فضولیش مقاومت کنه و نره.

البته بماند که این چند روزه با عوض کردن مداوم نظرش درمورد رفتن یا نرفتن سهون رو هزار بار دق داد ولی به هر حال اون لوهان بود و اگه مهربون رفتار می‌کرد عجیب به نظر می‌رسید.

امروز قرار بود چندتایی از برادرهای سهون بیان و لوهان برای دیدنشون لحظه شماری می‌کرد.

از اونجایی که طی این چند روز خیلی زیاد با مینهو مَچ شده بود و باهاش ارتباط گرفته بود بنابراین مطمئن بود که بقیه‌اشون هم باید موجودات باحالی باشن.

تو اتاق مشغول رسیدن به سر و صورتش بود و سهونی که روی تخت درازکش شده بود داشت عمیق نگاهش می‌کرد.

+تو نمی‌خوای آماده شی؟!

_آماده‌ی چی؟!

+چه می‌دونم...تو که همش تو سر و صورتت بودی الان چی شده دپ شدی افتادی رو تخت؟!

_نمی‌دونم...حوصله ندارم...

لوهان از توی آینه نگاهی بهش انداخت و تکخندی زد.

+پریودی؟!

_پریودِ چی بابا...فقط حس و حال هیچی رو ندارم...

+پریودی دیگه...ما مردا هم دوران پریودی بدون خون‌ریزی رو از سر می‌گذرونیم...افسردگی، خستگی، بی حالی...

لوهان همون طور که بیخیال رسیدگی به خودش شده بود گفت و سمت سهونی که روی تخت ولو شده بود رفت و آروم و چهار دست و پا روش خزید.

+پیرمردمون افسرده شده؟! دلت شیطونی می‌خواد؟!

لوهان با لحن منحرفانه‌ای گفت و پایین تنه‌اش رو به پایین تنه‌ی مرد بزرگ‌تر مالید و همزمان لیسی به لب‌هاش زد.

_الان وقتش نیست لو...داداشام دارن میان...

سهون جدی بهش توپید و پسر کوچیک‌تر ناامید لب‌هاش آویزون شد.

+باشه بابا...پیر شدیااااا دیگه شوخی هم سرت نمی‌شه...

خواست عقب بکشه که سهون دستش رو روی کمرش گذاشت و مانع شد.

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora