🧛🏻‍♂️ part:3🧛🏻‍♂️

326 88 6
                                    

ووت😉

                           قسمت : سوم

هر سه تا توی ماشین بودن، تیونگ عقب نشسته بود و با تخسی به بیرون خیره بود .

لوهان نگاهِ پشیمونی به عقب انداخت و وقتی با صورت خشمگین تیونگ روبرو شد فوری برگشت و به جلوش خیره شد .

البته کاری هم نکرده بود که بخواد اونقدرها هم پشیمون باشه اما چون اون پدر و پسر بخاطر خودش دعوا افتاده بودن به مقدار زیادی احساس ناراحتی میکرد .

آدرس خوابگاهش رو به سهون داده بود و اون مردِ خونسرد هم بدونِ حرفی مشغول رانندگی بود .

+واقعا نیاز نبود...

*چیزی نگو که واقعا بهش اعتقاد نداری...

_بهتره ساکت بشی تیونگ...

پدر و پسر دوباره به هم توپیدن و لوهان کلافه به موهاش چنگ انداخت و تصمیم گرفت لال بمونه تا بیشتر از این گند نزنه .

_اینجاست؟!

+بله بله...

لوهن فوری گفت و با متوقف شدن ماشین با استرس وسایلش رو جمع و جور کرد .

+خیلی بده که نمیتونم دعوتتون کنم...

*کاری هم از دستت بر میاد بی فایده؟!

تیونگ اون پشت زیر لب زمزمه کرد و لوهان که نگاهش به سهون بود لب پایینش رو گزید و برای یه لحظه حرکت چشم های سهون رو به سمت لبش دید اما مرد بزرگ تر سریع تر خودش رو جمع و جور کرد .

_برو دیگه به اندازه ی کافی دیرت شده...

+نه...مشکلی نیست...

لوهان داشت پیاده میشد که یهو یاد چیزی افتاد .

+راستی!! تیونگ اگه بخوای میتونی بیای با هم یکم فوتبال بازی کنیم...اون پوسترا رو تو اتاقت دیدم...حتما خیلی فوتبال دوست داری...

لوهان ذوق زده رو به تیونگ گفت و پسرک براش ابرو بالا انداخت .

*نگو فوتبال بلدی که عمرا باور کنم...

تیونگ برای ضایع کردنش گفت اما با جواب لوهان از درون ذوق زده شد .

+یاااا معلومه که بلدم، من لیدرِ تیمِ فوتبالِ دانشگام...

*هه...عمرا...اگه لیدرشون تویی پس باید تیم داغونی باشن...

تیونگ تخس گفت و دست به سینه شد .

_به امتحانش می ارزه...جناب عالی که انقدر ادعا داری چرا نمیری خودی نشون بدی؟!

سهون با ابروهای بالا رفته تحریکش کرد و تیونگ نفس حرصی ای کشید .

*کی گفته من فقط ادعا دارم؟! معلومه که الان نشون میدم کی قوی تره...

تیونگ غر زد و سریع از ماشین زد بیرون و نگاه سهون و لوهان به هم افتاد .

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora