🧛🏻‍♂️ part:17 🧛🏻‍♂️

310 67 30
                                    


تقه‌ی آرومی به در زد و بلافاصله بازش کرد و با لبخند گشادی سرش رو کرد داخل.

نگاهی به اطراف انداخت و با تکون خوردن چیزی زیر محفه‌ ی روی تخت لبخندی زد و کامل وارد شد.

+ممممم...یعنی تیونگ کجا رفته؟!

با این حرفِ لوهان، پسرک خجالت‌زده‌ی زیر پتو پوکر شد و بلافاصله پتو رو از سرش کنار داد و با قیافه‌ی عاقل اندر سفیهی نگاهش رو به پسر بزرگ‌تر داد.

*می‌دونی که من مثل بقیه‌ی بچه‌ها نیستم دیگه! نه؟!

+آره می‌دونستم اما با رفتارای این چند وقته ات متوجه شدم تو هم مثل بقیه‌ای...

*اونوقت چطوری به این نتیجه رسیدی؟!

لوهان که به هدفش برای عصبانی کردن تیونگ رسیده بود با نیش‌خندی سمتش رفت و کنارش روی تخت نشست.

+فکر می‌کردم خون‌آشاما پشیمونی تو کارشون ندارن اما وقتی دیدم تو هم زیادی پشیمونی، هم خجالتی، فکر کردم که شاید مثل بابات خون‌آشام نباشی...

*اینو داری به کسی می‌گی که هنوزم جای دندون‌هاش روی گردنت هست...

تیونگ با تخسی گفت و لوهان با قیافه‌ای که ادای درد داشتن در میاورد دستی به جای زخمش از روی باند کشید و ناله‌ای کرد.

+آه...درسته...ولی به هر حال...

تیونگ که دید لوهان دیگه حرفی برای در آوردن حرصش نداره دوباره با ناامیدی سرش رو خم کرد و به دست‌های کوچیکش خیره شد.

*خیلی درد داشتی؟!

+نمی‌دونم...یادم نمیاد الان...البته انقدر شوکه بودم که متوجه چیزی نشدم!!

*الان چی؟! الان درد داری؟!

+چون نمی‌تونم دروغ بگم و آخرش ذهنمو می‌خونی مجبورم راستشو بگم...آره یکم درد دارم...

*ببخشید...

+پاپات گفته خون‌آشاما هر چند وقت یکبار اینجوری میشن و عادیه، فقط تو چون هنوز کوچولویی نمی‌تونی خودتو کنترل کنی...

تیونگ فقط با سرِ پایین افتاده تایید کرد و باعث شد لوهان هوفی از کلافگی بکشه.

+یاااااا‌‌ اون بابای لعنتیت که منو اینجا زندانی کرده تو هم که به طرز متهوعی مظلوم شدی، منه بدبخت خسته شدم از بیکاری...نمی‌خوای از این حالتت در بیای؟!

*تو از دستم ناراحت نیستی؟!

+معلومه که نه...اصلا می‌دونی چیه؟! من هنوزم فکر می‌کنم توهم زدم یا خوابم اونوقت چرا باید تو این گیر و دار از یه بچه زپرتی ناراحت باشم؟! من بیشتر الان دلم می‌خواد به آزادی قبلم برسم و اون پدر لعنتیت پشت هم هی داره با حرفایی که حتی نمی‌دونم واقعین یا نه گولم می‌زنه و اینجا نگهم می‌داره...اومدم اینجا چند تا سوال ازت بپرسم...

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Where stories live. Discover now