ووت و نظر و فالو یادتون نره ❤️
☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️
پلکهای خستش رو باز کرد و تکونی به بدن دردناکش داد که باعث شد پشتش به سینهی داغ مردی که محکم بغلش کرده بود سابیده بشه.
با تکونش سهون تو خواب هومی کرد و محکم تر نگهش داشت.
خمیازهای کشید و سعی کرد پاهای بی حسش رو تکون بده که با دردی که تو پایین تنش پیچید اشک توی چشمهاش جمع شد و نالهی خفهای کرد.
خب...
حالا که تو حال انسانیش بود تازه متوجه شد چه بلایی سرش اومده و با چه چیزایی موافقت کرده و لعنت، الان به شدت احساس پشیمونی میکرد.
حس کسایی رو داشت که با پای خودشون پریدن تو چاه و همچنان ته ذهنشون با کاری که کردن موافقن.
تکون دیگهای به بدن کرخت شدش داد و با حس بوسههای سهون روی سر شونهی لختش موهای بدنش سیخ شد.
+بیدارت کردم؟!
_هممم...
سهون با صدای زمختی گفت و بوسهی محکمی به گردنش زد.
_تو آب داغ که بشینی خوب میشی...منم کمرتو ماساژ میدم بعدش...یه دمنوشم پدرم گذاشته اونو بخوری سر حال میشی...
سهون کنار گوشش با همون صدای جذابش زمزمه کرد و نگاه شوکه لوهان با آخرین جملش سمتش برگشت.
+احتمالا به بابات نگفتی که چرا اون دمنوشو میخوای؟!
_اگه منظورت اینه که میدونه دیشب سکس داشتیم یا نه باید بگم میدونه و من نمیتونم چیزی رو ازش مخفی کنم چون اون خیلی باهوش و قویـه...
لوهان با چشم های اشکی و خشک شده به سهون خیره موند و باعث شد مرد بزرگ تر بزنه زیر خنده.
_خب مشکلش چیه بفهمه؟! به هر حال که از رابطهی ما خبر داشت و میدونست یه روزی این اتفاق میافتاد!...
+فاک یو...دستتو بکش...
لوهان ناراضی و با بغض گفت و تلاش کرد تا از بغلش خارج شه.
سهونم بعد یکم اذیت کردنش گذاشت از بغلش در بره و حالا تو جاش نشسته بود و با موهای شلخته و لونه کبوتریش سعی داشت ملافه رو دور بدنش بپیچونه و سهونم خیلی راضی مشغول تماشای تلاشهاش بود.
چند دقیقه ای رو با دستهایی که زیر سرش تکیه داده بود به درگیری پسر کوچولوش نگاه کرد و در نهایت با به حرف اومدنش دوباره نتونست جلوی خودش رو بگیره و تکخندی زد.
+فاک یو اوه سهون! الان من چجوری با بابات روبرو بشم؟! حیا نداری؟!
_چه ربطی به حیا داره؟! اگه نمیفهمیدم از حال خراب تو متوجه میشد...در ضمن امکان نداره من با یکی تو اتاق تنها بشم و چیزی بینمون اتفاق نیوفته...
YOU ARE READING
🧛🏻♂️a real manhwa🧛🏻♂️ [کامل شده]
Fanfiction🧛🏻♂️A real manhwa🧛🏻♂️ "یه مانهوای واقعی" نویسند: boom ژانر: رومنس، اسمات، فلاف، فانتزی، سوپرنچرال، طنز، ددی کینک، هپی اندینگ،... کاپل: هونهان کامل شده همیشه فکر میکردم موجودات تخیلی یه جایی تو یه دنیای دیگه زندگی میکنن، مطمئن بودم چون دوسشون...