🧛🏻‍♂️ part:13 🧛🏻‍♂️

344 73 46
                                    

ووت ووت ووت 👀
☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️

دیروز سهون و تیونگ اون رو دوباره به خوابگاه برگردوندن و امروز هم همه چیز خیلی عادی شروع شده بود.

صبح که بلند شد و می‌خواست برای رفتن به خونه‌ی سهون آماده بشه به کل حس متفاوتی داشت و انگار روز اولی بود که قرار بود بره پیششون.

خیلی ذوق داشت و حتی دلش برای پاپیِ توی حیاط که ازش می ترسید هم تنگ شده بود.

شب قبل در مورد سهون به دوست هاش گفته بود و اینکه کار پروژه اشون رو می تونن بسپرن به سهون و اونا هم از خدا خواسته تا آخر شب زدن و رقصیدن و کلی هم نوشیدن، اما با این حال بازم لوهان حالش خوب بود و اصلا خمار نشده بود.

سریع آماده شد و چک کرد که فلشی که پروژه توشه رو با خودش گرفته یا نه و لحظه ی آخر قبل از این که از اتاق بزنه بیرون اسپنک محکمی به باسن تپل دوستش زد و صداش رو در آورد و از اتاق زد بیرون.

با شادی تا سر خیابون قدم زد و از اون جا سوار اتوبوس شد و بعدش هم باقی مسیرِ مونده تا خونه‌ی ددیش رو پیاده رفت.

وقتی رسید جلوی درِ خونه به شکل عجیبی استرس داشت، البته یه استرس خوشایند که باعث می شد زیر دلش حس های عجیبی داشته باشه.

نفس عمیقی کشید و با نیشی که هیچ جوره نمی‌تونست جمعش کنه وارد شد.

تو حیاط با مینزی روبرو شد و با تردید به سگی که با تعجب نگاهش می کرد خیره شد.

+خب...برای شروع بهت نزدیک می شم...تا ببینم دختر خوبی هستی یا نه! بعدش یه روزی نازتم می کنم...

لوهان طوری گفت که انگار بیشتر می خواست خودش رو راضی کنه.

چند قدم به سگ نزدیک شد و با لبخند، سینه سپر کرد.

+خب...خیلی عالیه...از امروز به بعد یه قدم بیشتر نزدیکت می شم...

لوهان به فاصله‌ی زیاد بین خودش و سگ نگاهی انداخت و بعد مسیرش رو تغییر داد و وارد خونه شد.

خونه به طرز عجیبی ساکت بود.

طبق روال معمول، اول سمت آشپزخونه رفت و متوجه یادداشتی که روی در یخچال چسبیده بود شد.

جلو رفت تا بهتر کلمات رو ببینه.

_عشقم...امروز یکم زودتر راه افتادم چون یه کاری پیش اومد...تیونگ خوابه، باهاش کاری نداشته باش تا خواب بمونه وگرنه بیدار شه اذیتت می‌کنه...به یه آجومایی هم سپردم که بیاد غذا بپزه، پس نمی‌خواد کاری کنی...فقط

 می تونی استراحت کنی و خوشگل بمونی تا ددی برگرده و باهات بازی کنه...😉

ته جمله‌اش هم یه استیکر بی ریخت کشید و باعث شد لوهان به خنده بیوفته.

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora