نظر
فالو
ووت
بوس😙☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️
نیمههای شب بود که لوهان با حالت تهوعِ شدیدی از خواب پرید و با تمام کوفتگیای که توی بدنش بود خودش رو به دستشویی رسوند و اسیدِ توی معدهی خالیش رو ریخت بیرون.
سهون ترسیده و وحشت زده پشت سرش بود و کمرش رو ماساژ میداد.
_لوهان؟! خوبی؟! چت شد یهو؟!
لوهان که تمام بدنش میلرزید آبی به دست و صورتش کشید و تو جاش صاف شد و با رنگی پریده به سهون خیره شد.
لبخندی به صورت وحشت زدهی سهون زد.
+خوبم... نمیدونم...یهو این جوری شدم...
چینی بین ابروهاش انداخت و با کمک سهون از روشویی خارج شد.
_دراز بکش برات یه چیز بیارم بخوری...حتما بخاطر سکسه...ببخشید انقدر وحشی بودم...
سهون با قیافهی زرد و ترسیده گفت و تا لوهان خواست حرفش رو رد کنه از اتاق زد بیرون و خودش رو به آشپزخونه رسوند و هر چی میتونست رو جمع کرد و قبل از اینکه برگرده بالا سریع با تلفنِ خونه شمارهای رو هُول هُولَکی گرفت و با استرس منتظر برقراری تماس شد.
*بله؟!
_نونااااا...
دختر پشت خط با شنیدن صدای برادرش از شادی، بلند جیغ کشید.
*یااااااا اوه سهون؟! احمق کوچولو...شنیدم یکی رو بردی خونهی پاپا...یه پسر کوچولوی خوشمزه!!! نمیدونی چه خبره اینجا...همه دوست دارن ببیننش...حواست بهش باشه که دندون زیادی براش تیز شده...شنیدم چه بلایی سر پاپا آورده...
دختر با شادی تند تند گفت و قهقهه زد، اما با لحن مضطرب سهون متعجب ساکت موند.
_نوناااا...فک کنم گند زدم...
*چرا؟! چطور مگه؟!
_فک کنم لوهانو باردار کردم...
☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️
لوهان سرش رو روی بالشتِ نرم جا به جا کرد و چشمهای خستهاش رو بست.
این که هر بار سکس با سهون انقدر خستهاش میکرد براش عجیب بود.
یعنی قبلا هم انقدر خسته میشد؟!
تو افکار خودش غرق بود که یهو یادِ خرابکاریش روی تخت افتاد و شوکه تو جاش پرید و شروع کرد به دست کشیدن به سطح تخت تا خیسیِ مشخصی رو پیدا کنه.
وقتی نتونست ردی از گندش پیدا کنه شروع کرد به بو کشیدن و دماغش رو چسبوند به تخت.
درست عین یه توله سگ مشغول بو کشیدن بود و باسنش رو هوا داده بود که یهو تیونگِ خواب آلود در حالی که داشت چشم هاش رو میمالوند تو چهارچوب در ظاهر شد و خیرهاش موند.
YOU ARE READING
🧛🏻♂️a real manhwa🧛🏻♂️ [کامل شده]
Fanfiction🧛🏻♂️A real manhwa🧛🏻♂️ "یه مانهوای واقعی" نویسند: boom ژانر: رومنس، اسمات، فلاف، فانتزی، سوپرنچرال، طنز، ددی کینک، هپی اندینگ،... کاپل: هونهان کامل شده همیشه فکر میکردم موجودات تخیلی یه جایی تو یه دنیای دیگه زندگی میکنن، مطمئن بودم چون دوسشون...