(𝑝𝑎𝑟𝑡12)تو گلوش چه رنگیه

9.4K 1.6K 339
                                    


جیانگ با اخم گفت : جونگکوک ...خودتم میدونی پدرت چون آلفا بود کشته شد، به چه دلیل لعنتیی تو به جاش آلفا شدی؟

جونگکوک با جدیت گفت : میدونم چی میگی  جیانگ،
ولی میخواستی کی آلفا باشه به جای پدرم؟
کی میخواد از این پک لعنتی محافظت کنه......وقتی هنوز حتی نمیدونم اون وکیل فاکی کجاست.

جیانگ پوفی کشید و ترجیح داد چیزی نگه‌.

سمت جین رفت و بغلش کرد و از خوب شدنش خوشحال شد ،

هیشکی جز جیانگ نمیدونست دلیل اصلی ناراحتی و افسردگی جین کشته شدن همسرش نبود و چیز دیگه ایه‌.

(جیانگ، برادر جین، دایی یونگی و جونگکوک)میدونم چا اون وو عهاما ناموصا چشماش شبیه جین نیستن؟ ⁦ಥ‿ಥ⁩

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(جیانگ، برادر جین، دایی یونگی و جونگکوک)
میدونم چا اون وو عه
اما ناموصا چشماش شبیه جین نیستن؟ ⁦ಥ‿ಥ⁩

_________

آخر شب بود و تهیونگ با خستگی وارد اتاق جونگکوک شد.

به گفته ایمی این اتاق تاریک  و سر تاسر مشکی اتاق آلفاس .

نگاهی کلی به اتاق انداخت ، ترسناک بود، خصوصا اون سر خشک شده ی گرگ سیاه که کنار بالکن بود.

هینی کشید و سمت ایمی برگشت : ایمی؟

_ بله لونا!

اخم بامزه ای کرد : خوده جونگکوک از اینجا نمیترسه؟
الهه ی ماه،آخه کی سر خشک شده ی گرگ تو اتاقش میزاره....دیوونه ای چیزیه؟

ایمی جلو خندش و گرفت : نمیدونم لونا!

ایشی گفت و پرسید: آمممم گفتی لباسام و اینجا گذاشتی ؟

ایمی تایید کرد و تهیونگم با لبخند گفت : میتونی بری ایمی، شبت بخیر  !

ایمی تشکری کردی و بیرون رفت، از ایمی خوشش اومده بود ،دختره خوشکل و آرومیه.

ایمی تشکری کردی و بیرون رفت، از ایمی خوشش اومده بود ،دختره خوشکل و آرومیه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(ایمی، خدمتکار شخصی آلفا، برای کارهای تو قصر)

کمد و باز کرد تا دنبال چیزی برا پوشیدن بگرده، و به این فکر کرد که امشب چی میشه؟

چرا جلو همه قدرتمند و خبیث بود اما به آلفاش که می رسید ضعیف میشد.....

دست خودش نبود ، اون از این آلفا در حد مرگ خوشش اومده بود.

پوفی کشید و تصمیم گرفت لباس خواب راحتیی تنش کنه‌

جونگکوک با خستگی به سمت اتاقش میومد ، اما امگا ذهنش و درگیر کرده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگکوک با خستگی به سمت اتاقش میومد ، اما امگا ذهنش و درگیر کرده بود....باید میفهمید چه خبره.

وارد اتاق شد و بین اون همه تاریکی با دیدن تهیونگ که سرش و کرده بود تو دهن گرگ خشک شده دهنش سه متر باز شد.

با تعجب صداش کرد: تهیونگ؟‌اونجا چیکار میکنی

تهیونگ فوری با شنیدن صدای جونگکوک  خواست سرش و بیاره بیرون که به دندون نیش گرگ خورد
_ آخ

جونگکوک جلو رفت: هی هی آرووم الان سرت میشکنه.
و کمکش کرد تا بتونه سرش و بیاره بیرون : نمیفهمم چجوری سرت و کردی اون تو ؟

تهیونگ  با صدایی که تو گلوی گرگ اکو میشد گفت : خب میخواستم ببینم تو گلوش چه رنگیه.

جونگکوک آروم خندید: الهه ی خورشید....آخه به توچه گلوش چه رنگیه.

سرش رد نمیشد ، پس ناچار دندون نیش گرگ و با دستش کند و تهیونگه سرخ شده تونست سرش و بیاره بیرون،

جونگکوک آهی کشید و به بامزه بودنش لعنتی فرستاد: فقط بگو چجوری سرت رد شد و رفت تو؟

______________________
یااااع
دیدین چطور کامنتا چهل تا شدن؟
وووش خدا
تامی مانندی خری که بهش تیپ تاپ دادن ذوق کرد.
،✨🔥💥⁦❤️⁩🥰🤩🌸🎉
و از این ایموجیای خز که ذوق آدم و نشون میدن...‌

༒︎𝑫𝒂𝒎𝒏 𝒔𝒆𝒅𝒖𝒄𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔 Where stories live. Discover now