_من باردارم.
آلفا تکخندی زد و به این فکر کرد که داره شوخی میکنه. یعنی باید که شوخی باشه.اما تو چهره ی مادرش هرچیزی بود، به جز شوخی.
لونا با نگرانی نگاهش رو از جین گرفت و به جونگکوک داد.جونگکوک لحظاتی متعجب به امگا خیره موند، تکخندی زد سرش رو سمت نامجون که خونسردانه پا رو پا انداخته بود چرخوند و گفت :
_مادر داره شوخی میکنه..نیشت رو باز کن.
بیشتر لحنش تهدیدی بود تا دوستانه ،چون بخاطر الهه ی ماه ، قراره برادر یا خواهرش از بچه ی خودش کوچیک تر باشه؟
تهیونگ بازوی آلفارو گرفت و همزمان با چشم و ابرو به پزشک کیم اشاره کرد تا چیزی نگه. چون کوچیک ترین حرف از طرف اون باعث میشد دعوا کنن.
جین لبش رو تر کرد و با جدیت تو چشمای پسرش نگاه کرد :
_من خودم هم این و نمیخواستم پسرم ، کاملا ناخواسته بود....الان دیگه کار از کار گذشته ، نمیخوای که نفس یه موجود زنده رو ببرم؟ اونم بچه ی خودم رو؟... جونگکوک لطفا درکم کن.چیزی نگفت، خنثی بهش خیره موند.
چی میتونست بگه؟ بله مادر من کاملا درکتون میکنم ، من آلفای فهمیده و با شعوری هستم ، اصلا نگران نباش ._هرکاری میخواین بکنین ، بکنین.
گفت و عصبی پوفی کرد و از جاش بلند شد ، زیر نگاه تیز لوناش که داشت با چشمای ریز شده نگاهش میکرد، سمت پله ها حرکت کرد که بلافاصله اون چندتا قدم رفته رو برگشت و سمتشون اومد ، با تهدید دستش رو جلوی جفت مادرش تکون داد و گفت :_دوتاتون میاین همینجا جلویچشام زندگی میکنین...حالا که برادرمونه ، باید پیش خودمون باشه....یونگی هیونگ و جفتش رو هم میارم همینجا.
باز سمت پله ها رفت ، همونطور که عصبی قدمای محکمی برمیداشت گفت :_کنار من باشین بهتره، حسمیکنم کنترل همه چی از دستم خارج شده.
جونگکوک زیاد عصبی نشده بود ، بلکه زیادی عصبی شده بود ، این و میتونست از رایحه اش بفهمه ، نگاهش رو از پله گرفت و به جین نامجون داد.
نامجون از چهرهاش مشخص بود که کاملا راضی بود، چرا راضی نباشه؟ کاریکهخواسته بود رو انجام داده بود، یه بچه از جفت عزیزش.اما جین خجالت زده بود._ناراحت نباشین، جونگکوک کمکم کنار میاد.... نامجون شیحق داره که دلش بخواد یه بچهاز خودش داشته باشه، هرچند دیر، اما غیر ممکن هم نیست.
لونا با لبخند گفت و سعی کرد حال جین رو بهتر کنه.امگا سری تکون داد و سرش رو روی شونه ی جفتش گذاشت. جدیدا خیلی به نامجون وابسته شده بود، اون هیچوقت در طول عمرش یه بار هم برای معاشقه به همسر سابقش نزدیک نشده بود ، تنها موقع رات و هیت اون هم فقط برای تولید مثل.
ولی زندگی با پزشک کیم،کاملا متفاوته، یا درواقع فوق العاده اس.
نامجون متقابلا دستش رو دور کمرش جفتش انداخت و بوسه ای به موهاش زد و کمرش رو نوازش کرد.
YOU ARE READING
༒︎𝑫𝒂𝒎𝒏 𝒔𝒆𝒅𝒖𝒄𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Fanfiction[کامل شده] ❤️خلاصه کیم تهیونگ، پرنس زیبای سرزمین رد مون. گول چهره ی زیباش و معصومش و نخورید . موقعیت پیش بیاد از هر گرگی بی رحم تر میشه. اون یه رازه داره ، پشت اون همه زیبایی چی مخفی کرده کرده؟ چی میشه اگه جفت پرنس تهیونگ ، یه دارکر باشه ؟ اونم آلفا...