(𝑝𝑎𝑟𝑡36)موش مزاحم

7K 974 303
                                    

(متن پارت چک نشده😂)

با احساس سنگینی روی قفسه سینه اش‌ آروم چمشاش و  باز کرد.

اون آلفا بود که سرش روی سینه ی تهیونگ بود.
شونه های جونگکوک و گرفت، و کنارش زد تا بتونه از زیرش بیاد بیرون‌.

پتو رو تا روی گردن آلفا کشید و بعد از زدن بوسه ی کوچکی روی پیشونیش ، با قدمایی آهسته ای که نشون از درد خفیف زیر دلش بود به سمت حموم رفت‌.

مشغول لباس پوشیدن بود که با صدایی از پشت سرش ترسیده هین کشید.
برگشت ، و اون کسی نبود غیر از الهه ی خورشید که برای اولین بار با خشم نگاش میکرد.

از اخم های الهه تعجب کرده بود ، اون کار اشتباهی انجام داده؟
لبخند  زد و نگاهی به جونگکوکِ خوابیده رو تخت انداخت و الهه خورشید رو به بالکن دعوت کرد تا صداشون آلفارو بیدار نکنه.

_امممم ، سلام؟

با لبخند بامزه ای گفت تا از اخم های الهه کمتر شه ، اما شدیدتر شدن.

الهه خورشید حرصی چشم غره ای بهش رفت و نگاهش و به جهت مخالف داد : میدونی که نود در صد ممکنه باردار باشی الان، یا بشی؟

امگا با هیجان سر تکون داد و با لبخند بزرگی گفت : آره ، خیلی هیجان دارم واسش.

الهه  با صورت بی حسی پلکی زد :‌ هیجان ؟ درحالیکه میدونی دوران بارداری چقد سخته و استراحت میخواد ، و از یه طرف دیگه اون باد افزار  دنبال توئه و به زودی  پیدات میکنه ، و آب افزار و آتش افزار به تنهایی نمیتونن شکستش بدن، دیوونه شدی پرنس؟

تهیونگ لبخندش خشک شد ،‌ تمام ذوق و شوقش فروکش کرد، و نگاهش نمناک شد.

اون چطور اینکارو با خودش کرده بود؟ چطور فراموش کرده بود ؟ چرا برای به لحظه هم این فکر که نباید الان بچه دار بشن به ذهنش نرسید؟

با نگاهی خشک شده به روبه رو ، دستش و روی شکمش گذاشت و لب زد : الان باید چیکار کنم؟

الهه ی خورشید نگاه کوتاهی بهش کرد و با همون حالت صورتش  قبل از رفتنش ،جواب داد : من سه ساعت از وقتم و بخاطر تو هدر دادم و از خدا خواهش کردم که این اتفاق نیوفته ، فقط میتونیم امیدوار باشیم که خدا قبول کنه.

و تهیونگی رو که برا توله ای که قرار نبود متولد شه اشک میریخت و تنها گذاشت.

_______

با لبخند‌ کاملا فیکی و چشمایی که سرخ شده بودن نفس عمیقی کشید و به اتاق برگشت.

جونگکوک با موهایی بهم ریخته بدن و کش و قوس میداد.

متوجه اومدن تهیونگ شد و سرش و سمتش چرخوند‌.
تهیونگ سمت آینه رفت و نگاهش و دزید تا چیزی نفهمه.

༒︎𝑫𝒂𝒎𝒏 𝒔𝒆𝒅𝒖𝒄𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔 حيث تعيش القصص. اكتشف الآن