(𝑙𝑎𝑠𝑡 𝑝𝑎𝑟𝑡)نوه ی جئون

8.5K 1K 163
                                    

_اون بچه؛ جئون فلیکس، باد افزاره جدیده!

_چی؟

لونا شوکه از حرف الهه ماه ، با صدای بلند پرسید. اون کاملا حرفش رو شنیده بود ولی انگار که به گوش هاش شک داشت ، بازم پرسید : چی داری میگی؟

الهه ماه با خونسردی چشماش رو  تو کاسه چرخوند و سعی کرد اینبار  واضح تر حرف بزنه.

_جونگ سوک مرده ، البته کشتیش ،ولی مهم اینه که دیگه مرده...موقع به دنیا اومدن جئون فلیکس ، خدایان تصمیم گرفتند تا اون رو به عنوان باد افزار بعدی انتخاب کنن.  هیجده سالش که شد ، شب تولدش درمورد قدرتش بهش گفتم.... اوه خدای بزرگ هنوز با یاد آوری اون شب تنم می‌لرزه....اون بچه بعد از اینکه دید میتونه با یک حرکت باد رو کنترل کنه ، درحالیکه جیغ میزد تمام سنگای بزرگ و کوچیک روی زمین رو سمت من پرت کرد و گریه میکرد و میگفت من هیولا نیستم ،  تو یه دروغگویی.

آلفا که از تخت بلند شده بود و بی توجه به بالا تنه ی لختش داشت با اخمای غلیظ و دستایی که تو جیب شلوارش بودن به اون الهه گوش میداد ، با اخم غرید:

_ اون شب چیکارش کردی، چرا از بنگ چان دوری میکنه!!

ناخودآگاه رایحه اش غلیظ تر شده بود.

سر امگا از فرومونای جونگکوک که عصبی بود کمی گیج رفت . اون هنوز توی هیت بود و به کوچک ترین حرکت از آلفا واکنش نشون میداد . مثل  الان که باز حالش داشت بد میشد ، یعنی حال پایین تنه اش در واقع!!

نشسته روی تخت  ، دست جونگکوک رو که کنار تخت ایستاده بود و عصبی به اون الهه نگاه میکرد رو گرفت و کمی فشارش داد تا اونو متوجه حالش  کنه.

جونگکوک سرش رو سمتش چرخوند و متوجه تغییر رایحه ی لوناش شد ، پیشمون از کارش فروموناش رو کنترل کرد و به چشمای خمار امگاش نگاه کرد .

سرش رو به شکم لختش  چسبوند و درحالیکه دستش رو نوازش وار روی‌موهاش میکشید تا آروم باشه ، روبه الهه ماه که به کارای اون آلفا و لونا جلوش عادت کرده بود کرد و گفت :
_پرسیدم چرا از پسرم دوری میکنه!

الهه ماه آهی کشید و گفت :
_گفتم که...اون یه کوچولوی ترسوئه ، فکر میکنه هیولا شده و میترسه به بنگ چان صدمه بزنه ، چون هنوز بلد نیست قدرتش رو کنترل کنه....برای همین ازش دوری میکنه تا در امان باشه.

تهیونگ همون‌طور که لپاش به شکم عضله ای و داغ آلفا چسبیده بود و بهش تکیه داده بود ، و سرش توسط دستای جونگکوک نوازش میشد ،  با صدایی که حرصش رو‌نشون میداد خطاب به الهه گفت :
_ قبل از هرچیزی باید به من میگفتی ، اگه میگفتی همچین اتفاقی نمیوفتاد ، خودم بهش کنترل کردن قدرتش رو یاد میدادم و پسرم اینقد تو این یک سال اذیت نمیشد!!

_چرا تولد هیجده سالگی چان بهمون نگفتی ، خودت خوب میدونی چقدر برای جفت شدن با فلیکس هیجان و استرس داشت .
جونگکوک به تندی و با اخم گفت.

༒︎𝑫𝒂𝒎𝒏 𝒔𝒆𝒅𝒖𝒄𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔 حيث تعيش القصص. اكتشف الآن