(کاور ناموسا * مردن از خنده)
_ کجا بودی ؟
کای پرسید و به بکهیونی که تازه از راه رسیده بود چشم غره رفت .
بکهیون خون کنار لبش و پاک کرد
و پوکر گفت : رفتم عمم و گاییدم،
خب کجا بودم؟ دنبال شکار بودم.کای نفس حرصیی کشید : من هیونگتم کزکش، یه خورده بهم احترام بزار، بزار چانیول برگرده خونه، جوری کارات و گزارش میدم تا کاری کنه سه روز نتونی راه بری.
بکهیون از شنیدن اسم جفتش فوری رفت پیش هیونگش : یاااا هیونگ، خب چیکار کنم ، بشینم خونه چیکار ؟نه خودت بگو صبح تاشب قیافت و نگاه کنم که چی
یهو لبخند ملوسی زد و سرش و به شونه کای مالید : من که میدونم هوام و داری به چانی چیزی نمیگی.
لپ کای رو بوسید و سمت اتاقش رفت .کای ادای گریه کردن درآورد، و با خودش فکر کرد: من واقعا کمبود محبت و احترام دارم.
_______
جونگکوک با دیدن رون های توپر و سفید تهیونگ فاکی گفت و جفت زیباش و از پشت بغل کرد و بوسه ای به گونش زد : صبح بخیر.
تهیونگ با لبخند سمتش برگشت و خودش و از بغل آلفا کشید بیرون تا مشتاق ترش بکنه: صبح بخیر آلفا.
جونگکوک با حرص نفسی کشید و غرشی کرد که امگا از شنیدنش لذت برد.
با یاد آوری اینکه امروز به گفته ی جیکوب تونستن بادیگادر وکیل قاتل پدر و پیدا کنن آهی کشید.
سمت تهیونگی که تو این مدت تو دستشویی لباساش و عوض کرده بود برگشت : من بیرون کار دارم ، برا صبحونه نیستم .
تهیونگ سری تکون داد و باشه ای گفت .
آلفاش چرا اینقد کار داشت.
______جین با دیدن پزشک کیم که با بقیه دور میز نشسته بود تعجب کرد ، این وقت صبح اینجا چیکار داشت.
از اون آلفا خجالت می کشید....سعی کرد نادیده اش بگیره ، بلند سلام کرد که جوابش و دادن.
روبه یونگی همزمان که می نشست گفت : یونگ ، از کی تا حالا پزشکا با بیمارشون صبحونه کوفت می ..... ببخشید ، نوش جان میکنن.تهیونگ بلند زد زیر خنده و جیمین با چشمای قلمبه شده تو دلش هینی کشید.
یونگی از پررویی مادرش خندید ، مادرش هیچ موقع رعایت نمیکرد ، اون همیشه همینه.
_ جینی، نامجون قبل از اینکه پزشک تو باشه هیونگ منه.
نامجون هم با لبخند رو اعصابی سمتش برگشت : خیلی عذر میخوام لونا ،اگه باعث میشم معذب شین دیگه تکرارش نمیکنم.
شت اون چال لپ داره.
ووووش خدا نگاش کن ، دوتاااان
یهو به خودش اومد و نیشش و باز کرد : اولا من لونا نیستم دیگه،
و اون امگای خوشکل لوناست......(به تهیونگی که از رفتن جونگکوک یخورده دپ بود اشاره کرد، با حرف جین خندید و چیزی نگفت ).........دوما (سمت یونگی برگشت و بهش توپید)یونگی، پدرسگ صدبار نگفتم با اسم صدام نکن؟ سوما ...چی بود؟ آها......هیچ گرگی نمیتونه باعث شه که من معذب بشم. و با بیخیالی شروع کرد به خوردن.نامجون نیشخندی زد و گفت : بله لونا درست میگین.
و چشمکی بهش زد.جین از باز لونا خطاب شدنش خواست باز حرف بزنه که جیمینی که حوصلش سر رفته بود بلند گفت : یاااا بس کنین ، این همه حرف زدین هنوز چیزی نخوردین.
همه بدون حرف اضافه ای صبحونشون و خوردن و زمزمه ی تهیونگی که با خنده میگفت : خشم جیمین هیونگ.
باعث شد یونگی ریز ریز بخنده ، اون اصلا توقع نداشت امگای آرومش بتونه عصبی شه .
_____________________پارتا چرا هی دارن طولانی تر میشن ಥ_ಥ
تامی کونش پاره شد خب 🥺🤚🏼😂
ورود اکسو به فیکشن و بتون تبریک میگم 🔥این قسمت درد و دل تامی است میتوانید رد شوید
امروز آخرین روز بود، مدرسه تموم :)
من نهمم ؛و خب فک کنم از اینجا به بعد دیگه راهم از دوستام جدا شد.
همه بغلم کردن جز رفیق شیش سالم که لحظه به لحظه دوران دبستان و راهنمایی و باش بودم ، نه من رفتم سمتش ، نه اون اومد، غرورمون حفظ شد ، اما دلم یه دنیا گریه میخواد.فک کنم قسمت نیس باهم رفیق باشیم ، هرسال یه مشکل بزرگ پیش میاد بینمون، که من دلم نمیاد آشتی نکنیم و میرم پیشش
اما خب دیگه خستمه شدم.من خیلی اذیت شدم ، نه فقط اون
همه اذیتم کردننمیدونم شکست عشقی دردش چقده، ولی هیچ وقت جرئت نکنین که از رفیق قدیمیتون جدا شین
اینطور نیس که اومدم اینجا چس ناله کنم ، فقط امروز احساساتم فوران کرده ببخشید
YOU ARE READING
༒︎𝑫𝒂𝒎𝒏 𝒔𝒆𝒅𝒖𝒄𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Fanfiction[کامل شده] ❤️خلاصه کیم تهیونگ، پرنس زیبای سرزمین رد مون. گول چهره ی زیباش و معصومش و نخورید . موقعیت پیش بیاد از هر گرگی بی رحم تر میشه. اون یه رازه داره ، پشت اون همه زیبایی چی مخفی کرده کرده؟ چی میشه اگه جفت پرنس تهیونگ ، یه دارکر باشه ؟ اونم آلفا...