(𝑝𝑎𝑟𝑡27) بخورش

8.2K 1.1K 108
                                    

ایمی برگشت تا ببینه لباسی که واسه لونا آورده تو تنش چجوریه .

تهیونگ نگاهی به خودش تو آینه قدی تو اتاق انداخت ، اون کت و شلوار سفید با شنل سفیدی که به همراه داشتن ، از اون، یک لونای کاملا شایسته ساخته بود .

ایمی لبخندی زد و از زیبایی لونا لبش و گاز گرفت و به زور نگاهش و ازش گرفت ، رفت جلو و یقه ی کت و شلوار و درست کرد .

تهیونگ با یاد آوری صبح ، لب برچید و دلش تیر کشید .
بیشتر از اینکه بخاطر نبودنش بعد از رابطه ی دیشب دلخور باشه ،دلتنگش بود، احساس میکرد نمیتونه بیشتر از این بدونه بوی آلفاش دووم بیاره ، اون یک روز کامل لعنتی از آلفاش دور بود.

مردد از تو آینه نگاهی به ایمی که شنلش و مرتب میکرد انداخت و گفت : ایمی؟

ایمی از صدای ناراحت لونا متعجب شد و یه خورده مکث کرد : بله لونا.
با لحن ناراحت و دلخوری گفت : میدونی جونگگوک کجاست؟ من امروز ندیدمش.

رد هایی که رو گردن لونا دیده بود ، خبر از رابطه میدادن ، احتمال میداد دیشب باهم خوابیدن ، پس لونا بخاطر همین ناراحته؟

لبخندی به روی لونای کم سن و سالش زد و سعی کرد از جونگکوک دفاع کنه : آلفا از صبح مشغول بودن و حتی وقت غذا خوردن هم نداشتن ، ایشون از ساعت پنج صبح بیدار شدن تا برای استقبال از مهمونا کم و کسری نباشه، آخه بیشتر پک ها دعوت شدن برای امشب، همینطور هم باید برای مراسم تاجگذاری آماده میشد

تهیونگ حالا کامل دلخوریش یادش رفته بود و تنها چیزی بهش فکر میکرد و تند تند به زبون آورد : من میخوام ببینمش ، الان ، قبل از مراسم .

ایمی میخواست دلیل بیاره که نمیشه اما با دیدن حالت مصمم لونا چیزی نگفت و سری تکون داد و رفت بیرون
___

کای با کمی میکاپ سعی کرد کمی از رنگ پریدگی چهره اش کم کنه .
بکهیون بدون در زدن وارد اتاق شد و دست به کمر گفت : باید بریم پرنسس هنوز حاضر نشدی؟

کای ادکلن و سمتش پرت کرد که بکهیون خیلی فرز جا خالی داد و نیشخند زد : بیشتر تمرین کن هیونگ ، هدفگیریت زیر صفره.
____
جیمین از نیم رخ به شکم صافش تو آینه نگاه کرد و خندید ، اون مثل احمقا انتظار داشت تو دوروز شکمش بزرگ شه.
یونگی کامل آماده شده بود ،‌ جیمیم و از پشت بغل کرد و شکم جفتش و نوازش کرد : دختر بابا چطوره؟
جیمین چشماش و چرخوند : یونگ، منکه گفتم پسره.
یونگی نیشخند زد : به هرحال، من باباشم ، و میگم که دختره ، پس دختره.
جیمین خندید و چیزی نگفت و دکمه های پیرهنش و بست .

______
با وارد شدن جونگکوک ، از جاش بلند شد .

برای اولین بار آلفاش و با رنگی غیر از مشکی میدید.
رنگ قرمز نهایت ابهت و اقتدارش و نشون میداد ، حالت موهاش و اون اخم رو پیشونیش ، باعث میشد امگاش زوزه بکشه.

بی هیچ حرفی جلو رفت و دستاش و دور گردنش حلقه کرد و سرش و تو گردنش مخفی کرد .

احساس میکرد الان میتونه راحت نفس بکشه ، بوی آلفاش یه جور حکم اکسیژن واسش داشت.
آروم که شد سرش و آورد بالا و با دلخوری مصنوعی و اخم گفت : چرا از صبح تا الان یه بار هم سراغم و نگرفتی .

جونگکوک دستش و از زیر شنل تهیونگ رد کرد و کمرش و بغل کرد، تهیونگ توی اون کت و شلوار سفید از فرشته چیزی کم نداشت ، نگاهش و به لبای تهیونگ داد که با وجود میکاپی که واسش انجام دادن ، زخماش خیری محوپیدا بودن، سعی کرد لحنش دلجویانه باشه ، پیشونی تهیونگ و بوسید و لبش و نوازش کرد، نگاهش و به چشماش داد :
نتونستم، باور کن .

تهیونگ از بغلش اومد بیرون و با انگشت موهای جونگکوک‌ و از صورتش کنار زد : ایمی میگه از صبح چیزی نخوردی ، درست میگه ؟

جونگکوک سرتکون داد و با زبون لپش و داد بیرون، تهیونگ دوست داشت همین الان رو انگشتای پاش وایسته و لپش و ببوسه ، اما فقط لبش و گاز گرفت و ساکت موند
جونگکوک گفت: آره ، نه وقت شد ،‌ نه خودم خواستم .

تهیونگ دستش و گرفت و دنبال خودش کشید‌: مراسم تا صبح ادامه داره ، و تو به انرژی زیادی نیاز داری ..جونگکوک و رو تخت نشوند و سینی غذا رو جلوش گذاشت و لبخند لوسی زد : پس لطفا بدون هیچ اعتراضی بخورش.

امگاش نگرانش شده بود ، آلفای درونش در حد مرگ از امگاش راضی بود و بهش وابسته شده بود، در نظر اون کوچکترین کار تهیونگ واسش شیرینه ،جونگکوک تک خندی زد و ابروش و بالا انداخت: چی و؟
_____________________________________
تامی ایز هیررررررر!

امروز همش مهمون داشتیم
تامی بزور آپ کرد
🙂💔جمله بندی تهیونگم تو حلق همتون😂😂😂😂😂
تازه داشتم گریه میکردم، پرتغال جلو آلمان باخت
من عاشق رونالدو ام :)
واقعا خیلی ناراحت شدم😭😭😭😭😭😭
اوکی الان دیگه میخوام بشینم راحت کامنتارو تک تک جواب بدم :)))
پارت به شدت کوتاهیه یو نو؟
شاید باید یه پارت دیگه آپ کنم؟ هوم؟

༒︎𝑫𝒂𝒎𝒏 𝒔𝒆𝒅𝒖𝒄𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔 Where stories live. Discover now