(𝑝𝑎𝑟𝑡38) قدرت آواتار

6.6K 960 398
                                    

استاد بعد از آرزوی موفقیت براشون ، از اون جا رفت‌.

کای به سهون که با حرف استاد کاملا جدی شده بود خیره بود ،انگار اون کسی که دو دقیقه پیش با نیش باز شوخی میکرد اون نبود.
با نگاه سهون روی خودش ، نگاهش و دزدید .

سهون  با نگاهی که هنوز روی کای بود ، جدی گفت : خون آشام رو میبرم خونم، نمیتونه با ما بیاد.

بی دلیل واسه اون کوچولو نگران شده بود ، و فکر آسیب دیدنش اذیتش کرد‌.

تهیونگ لباساش و تکوند تا برگای ریز چسبیده به شلوارش بریزن، چشم غره ای به سهون رفت : اون اسم داره‌.

روبه کای برگشت و لبخندی زد : هیونگ، مشکلی نداری بری خونه ی سهون تا فردا ؟ قول میدم واست توضیح بدم ، باور کن برا امنیت خودت میگم.

این و گفت و در دل تکرار کرد که آخر شب حتما زود سهون رو بفرسته خونه ، شاید یه خورده بهم نزدیک شدن.

کای با تردید نگاهی به هردو کرد ، نمیدونست دلیلشون چیه ،چرا فقط به قصر برنمیگشتن ، روبه تهیونگ گفت:‌ نه البته که مشکلی نیس لونا.

تهیونگ نفس راحتی کشید و به شونه ی سهون زد تا همراهش بره.

________

کای خجالت زده  بعد از سهون وارد خونه شد .

سهون که نمیخواست مثل دفعه ی قبل کاری بکنه که بعدا پشیمون شه ، دستی به موهاش کشید و با دست دیگه اش به خونه ی چوبیش اشاره کرد : اوممم.... خب ، میتونی هرکاری دلت بخواد بکنی ، خودت و سرگرم کن تا برگردم.

کای با نوک کفشش طرح های نافهموم روی‌ زمین کشید، انگار جرئت نمیکرد با آلفا چشم تو چشم شه ، یا در واقع  میترسید‌‌ آلفایِ چشم خمار صدای ضربان قلبش و بشنوه ، همونطور که سرش پایین بود ، سرش و بالا و پایین کرد : ممنون‌.

سهون به گونه های گر گرفته اش لبخندی زد و‌ موهاش و بهم ریخت .

_ من دیگه میرم کوچولو.

رفت و کای موند که با چشمای درشت شده و گونه های گرفته به روبه رو خیره بود.

_____

تهیونگ با لبخندی که برا سهون نامفهوم بود وارد حیاط قصر شد ،قرار بود بعد از رسیدن جونگ سوک بیان ، اما تهیونگ آروم نمیگرفت و سهون و مجبور کرد زود بیان.

تهیونگ با قدمای طمأنینانه سمت آلفا که سیگار به دست و کتی که رو شونه هاش انداخته بود، روی پله های ورودی قصر  نشسته بود رفت، صحنه ی جذابی که امگا میدید ، باعث میشد دلش ضعف بره.

از اومدن سهون و تهیونگ اخم محوی رو پیشونیش بود ، قرار نبود الان بیان ، اما از لجبازی تهیونگ خبر داشت ، پس بدون حرفی یه پاش و دراز کرد .

༒︎𝑫𝒂𝒎𝒏 𝒔𝒆𝒅𝒖𝒄𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔 Where stories live. Discover now