teaser

1K 128 10
                                    

⁦✔️⁩توجه کنید، جملات بین " - "  از فنفیک برداشته شده⁦✔️⁩

----------------------------------------------------------------------------
Fore Time:

من کیم سوکجین‌ام..
نوه بزرگ خانواده کیم..یکی دیگه از خانواده‌های پولدار کره‌جنوبی.
پدر من فرزند ارشد بود، من اونو وقتی سه سالم بود تو یه تصادف از دست دادم.
دوسال بعد مادرم با یه مرد دیگه ازدواج کرد و حالا با اون زندگی میکنه و یه برادر برای من اورده.
اما منو اون خرگوش هیچ مشکلی باهم نداریم...
در حال حاضر کل بیزینس خانواده دست کیم میونگ‌هی یعنی مادربزرگمه.
حالا که 24 سالم شده باید همه چیزو به دست بگیرم و جانشین مادربزرگم بشم.
اما خب..هیچ‌چیز اسون به دست نمیاد..
بانو کیم یه شرط برام گذاشته..باید دنبال کسی بگردم که منو بخاطر خودم دوست داشته باشه..

- "کسی که عاشقش میشی و عاشقت میشه یه فرد تناسخ یافته‌س و توی این بازه زمانی مرده"

و با توجه به حرفای یه پیشگوی تقلبی، کسی که عاشقمه تو این دوره زندگی نمیکنه، مزخرفه نه؟

خب..راهکار چیه؟
با کمال تعجب و افسوس باید بگم یه تیکه کاغذ که طلسم صداش میزنن!

نظر منو بخواین..

- "این فقط یه کاغذ مسخره با چندتا  شکل عجیب روشه "

و از نظر بقیه..

- "همین تیکه کاغذ قراره کمک کنه به عشقت برسی"

- "اون طلسم قراره عشقت رو پیدا کنه"

کیم میونگ‌هی یا همون بانو کیم به خرافات علاقه داره..

- "میتونید این طلسم و قدرتش رو مسخره کنید..ولی بهتره بدونید من باهمین خرافاتی که میگین به این ثروت رسیدم"

و حالا قراره با یه تیکه کاغذ مزخرف به عشقم برسم..جالب نیست؟

- "جین...حواستو جمع کن..اگه به طلسم و خدایان بی‌احترامی کنی ممکنه ازت عصبی بشن"

اما خب..واقعا کاش اون لحظه به حرفاشون گوش میدادم..

- "تا جایی که یادمه تو تخت بودم..پس این یه خواب احمقانه‌س.."

من واقعا باید حرفاشونو جدی میگرفتم..

- "تو برای جست‌و‌جو کردن اینجایی! "

و حالا..

- "تو به گذشته اومدی تا معشوقه‌ی واقعیت رو پیدا کنی! "

راه برگشتی ندارم..

- " اوه خدایا.. این یه خواب تو دوره‌ی چوسانه؟ "

درواقع هیچ راه برگشتی..

- "به نفعته ساکت بمونی و همراه ما به قصر امپراطور بیای ! "

شاید اگه سعی میکردم بهتر رفتار کنم..

- " امپراطور دیگه کدوم خریه؟ "

وضعم بهتر بود..

- "تو به دلیل بی‌احترامی به امپراطور بازداشتی! "

و انقدر بد‌بخت به نظر نمیرسیدم..

- " به زندان بیندازیدش! "

و همه چیز انقدر داغون نبود..

- " من کجام؟..اینجا..چجور جهنمیه؟ "

و تنها چیزی که مدام تو ذهنم میچرخید..یه جمله بود..

- " تو به گذشته اومدی تا معشوقه‌ی واقعیت رو پیدا کنی! "

-Coming soon.. !



- - - - - - - -

دوستان، متاسفانه به دلیل گند کاری‌های واتپد، پارت‌های این فیک از دست رفتن🫠

خواستم بگم که بدونید چرا نصفه‌ رها شده
و بدونید که اگه تصمیم به خوندنش گرفتید، قراره تو خماری رها بشید
دلم نمیومد حذفش کنم🥲
برای همین همینجوری میذارم بمونه..

مررسی از توجهتون🫱🏻‍🫲🏼🍀

𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾Where stories live. Discover now