Ch.09

375 98 46
                                    

Fore Time-Part 9"

- من تمام تلاشم رو انجام میدم، بازم عذرمیخوام خانم کیم
میونگ‌هی سر تکون داد و نگاهش رو از افسر پلیس گرفت
خدمتکارا افسر جونگ رو بدرقه کردن و بلافاصله بعد از صدای بسته شدن در که نشونه‌ی خروج افسر بود جونگکوک پله‌ها رو پایین اومد
- چی گفت؟
- هنوز خبری نشده
فنجون قهوه رو از روی میز بلند کرد و کمی نوشید
میتونست بی قراریه نوه‌ش رو ببینه
- پس تو کل این یه هفته هیچ نتیجه‌ای نگرفتن؟
میونگ هی از جا بلند شد
دستاش رو روی شونه‌ی جونگکوک گذاشت
- به من نگاه کن، سوکجین ضعیف نیست..از پس خودش برمیاد و تو اینو خوب میدونی
جونگکوک ساکت موند و نگاهی به مادربزرگش انداخت
- میدونم قراره به نظرت عجیب باشه، میدونم ممکنه مسخره‌م کنی اما ازت میخوام سراغ اون فالگیر بری
-چی؟
متعجب خودش رو عقب کشید
- میخواین با اون خرافات لعنتی هیونگو پیدا کنیم؟
- جونگکوک گوش بده..اون روز وقتی تو و سوکجین از خونه بیرون رفتین من اون طلسم رو روی تخت سوکجین ریختم، مطمئن نیستم اما ممکنه دلیل غیب شدن ناگهانی برادرت همون طلسم باشه
با حرص قدمی به جلو گذاشت
- لطفا مامانبزرگ..خواهشا حداقل تو چنین موقعیتی بیخیال اون خرافات لعنتی شو
- پسرم گوش کن..جونگکوک، جونگکوک!
به سرعت از خونه زد بیرون و سمت پارکینگ قدم برداشت
سوییچ موتور رو از خدمه گرفت و سوار شد
بدون اتلاف وقت از پارکینگ بیرون اومد و با سرعت از کوچه‌ها گذشت
نیاز داشت به یه نحوی حواس خودش رو پرت کنه اما میدونست اگه با چنین حالی جلوی رفیقاش حاضر بشه همه چیزو میفهمن و سوال پیچش میکنن
به سمت کافه‌ی محبوبش روند
حدودا ده دقیقه طول کشید تا به اونجا برسه و کنیاک سفارش بده
- هی پسر..نمیخوام دخالت کنم ولی این وقت روز کنیاک یکم، عجیبه..چیزی شده؟
- امروز اصلا حوصلشو ندارم هونگ
بارمن جوون دستاش رو بالا اورد و با لحن ملایمی ادامه داد
- هرجور مایلی جناب جئون..بهرحال مزاحمت نشم بهتره
شیشه‌ی نیمه‌پر کنیاک رو کنار جونگکوک گذاشت و به سمت دیگه‌‌ی میز رفت تا سفارشای بقیه رو بگیره
جونگکوک بعد از سر کشیدن محتویات داخل لیوان دوباره پرش کرد
- اگه قراره واسه نبودت انقدر حال بهم زن بشم..آه ترجیح میدم فقط محو شم هیونگ
لیوان رو بین دستش چرخوند و به حرکت مایع داخلش نگاه کرد
- وقتی مامانم پرسید دوست دارم با برادرم اشنا بشم یا نه، اولش شک داشتم..میترسیدم دوسِت نداشته باشم پس فقط قبول کردم ببینمت
لیوان رو یک نفس سر کشید و دوباره پر کرد
- ولی وقتی انقدر خوب بودی که نتونستم دوستت نداشته باشم..اونجا وقتی بهم قول دادی..میخواستم همیشه کنارم باشی..میخواستم واسه کوچکترین کارام بهم افتخار کنی..ازشون خواستم تا کنار تو زندگی کنم
نیشخند زد
- گرچه بود و نبودم انچنان فرقی براشون نداشت..
دوباره لیوان رو بین دستش چرخوند
- یجورایی تو..هم پدرم بودی..هم هیونگی که رو خرابکاریام سرپوش میذاشت..
پلک نمناکش رو بهم فشرد و اروم خندید
- حتی یادمه بعضی وقتا که زمین میخوردم سرم غر میزدی و منم مامان صدات میکردم..وقتایی که بخاطر این اسم ازم عصبی میشدی خیلی کیوت بودی
نفس عمیقی گرفت و نگاهش رو به سقف کار شده‌ی بالا سرش داد تا بتونه جلوی اون قطرات بی جنبه رو بگیره
- اه..چرا جوری رفتار میکنم انگار برای همیشه رفتی؟..معلومه که برمیگردی..
لیوان رو تا نیمه بالا اورد؛
- نمیذارم بری..نمیذارم ولم کنی
و سر کشید
- به استایلت نمیخورد رمانتیک حرف بزنی !
سرش رو چرخوند و به پسری که صندلی کناریش رو برای نشستن انتخاب کرده بود چشم دوخت
چهره‌ش خیلی اشنا میزد
هنوز روی چهره‌ش زوم بود بود که پسر ادامه داد
- نکنه منو یادت رفته؟
دید که شیشه کنیاک رو دست گرفت و لیوانش رو پر کرد
کمی از اون مایع تند رو نوشید
- حافظه‌ت داغونه جئون جونگکوک
جونگکوک اخم ریزی به چهره نشوند و با شک زمزمه کرد
- پارک جیمین؟
- بینگو
لیوان رو از دستش کشید و کنیاک باقی مونده‌ی داخلش رو بالا داد
واقعا وقت سر و کله زدن با اون پسرو نداشت
- اینجا چیکار میکنی؟
جیمین نگاه احمقانه‌ای بهش انداخت
- صاحب این بار نیستی که بخوای بهت جواب بدم..حتی هونینگ‌کای هم نیستی پس نیازی نیست باهات دردودل کنم
جونگکوک به تایید سر تکون داد
- باشه، پس چیزی نپرس تا چیزی نگم
- برد برد؟
جونگکوک به چهره‌ی جیمین نگاه خیره‌ای کرد
- یچی تو همون حول
جیمین خندید
- درسته..
حقیقت داشت که سومین بارشون بود که همو میدیدن اما میتونست خیلی راحت و به قطع بگه؛ اون جئون جونگکوک، جئون جونگکوک همیشگی نیست

𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang