Ch.01

631 117 24
                                    

...

- این یه طلسمه..من نمیتونم بگم چطور قراره کار کنه و چه تاثیری داره
- تو بهش اعتقاد داری؟
- اره..دارم..ولی برای اینکه طلسم کار کنه نیازه توهم بهش ایمان بیاری
با شیفتگی عقب رفت و به مبل تکیه داد
جوری که نشسته بود ازش یه نوجوون برازنده و بی‌نقص میساخت
به ارومی چند تار مویی که جلوی چشمش ریخته بود رو کنار زد و اهسته‌تر از اون، لب‌های خوش‌فرم و صورتی رنگش رو حرکت داد
- من هیچ اعتقادی به اینجور چیزا ندارم..ولی برای اینکه بتونم مادربزرگ رو قانع کنم نیازه که یه طلسم براش ببرم
- جین...حواستو جمع کن..اگه به طلسم و خدایان بی‌احترامی کنی ممکنه ازت عصبی بشن
لبخند جذابی زد و خودش رو جلو کشید
از زانوهاش به عنوان تکیه‌گاه استفاده کرد و روی ارنج‌هاش خم شد
- من قرار نیست مورد خشم خدایانی که ازشون میگی قرار بگیرم..این فقط یه کاغذ مسخره با چندتا شکل عجیب روشه که هیچ قدرتی نداره لی..پس این چرندیات رو تموم کن
لی بی‌قرار از یک‌دنده بودن پسر روبه‌روش با اضطراب بی‌اندازه‌ای بحث رو ادامه داد
- سوکجین..لطفا بی احترامی به...-
- بیخیال..اگه تا صبح بیدار بمونم و به حرفات راجب خدایان و خشمشون گوش بدم بازم متقاعد نمیشم..اون برگه‌ی مسخره رو بهم بده تا ببرمش پیش بانو کیم..میدونی که چقدر مشتاق دیدنشه
لی سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد و کاغذ زرد رنگ رو سمتش گرفت
- بخاطر خدا...یک بارم شده حرفامو جدی بگیر
کاغذ به سرعت از دستاش خارج شد و در همون ثانیه جین ایستاد
- میدونی که شدنی نیست..بعدا میبینمت
سمت درب کشویی حرکت کرد و بعد از باز کردن و تنفس هوای بهاری، کالج چرم مشکی رنگی که هنگام ورود درآورده بود رو پوشید
عینک دودی مارکش رو از جیب خارج و به چشم زد
مطمئنا همه توی نگاه اول میتونستن عاشقش بشن
اون استایل سراسر مشکی و تیشرت روشن با پوست سفید رنگ و چهره‌ی خاصش ترکیب پرستیدنی ساخته بود
به طوری عجیب می‌درخشید که ممکن بود با ساکن یه سیاره دیگه اشتباه گرفته بشه
با نزدیک شدن به ماشین شخصیش..راننده در عقب رو براش باز کرد و کمی بالاتنه‌ش رو سمت پایین سوق داد
زمانی که سوکجین داخل شد، در رو بست و ماشین رو دور زد
با تخسی از توی آینه موهای کلاغی رنگش رو مرتب کرد و شیشه رو تا حدی پایین آورد
راننده وارد ماشین شد و بعد از بستن کمربند استارت زد : کجا باید برم قربان؟
- برو سمت عمارت..نیازه یه سری خرافات بشنوم و تایید کنم
مرد راننده سری به نشونه‌ی اطاعت تکون داد و ماشین رو به حرکت درآورد
کاغذ زرد رنگ رو بالا گرفت و به نوشته‌های عجیبش خیره شد
- تو چجوری قراره زندگی منو عوض کنی؟
نیشخندی زد
- عین تورو زیاد توی بازار دیدم..نمیفهمم چجوری قراره منو وارث کل اون ثروت نفرین‌شده کنی..
کاغذ نازک رو به سمت دیگه‌ی صندلی پرت کرد و خودش رو پایین کشید تا راحت‌تر بشینه
شاید بهتر بود تا رسیدن به اون عمارت به ظاهر قصر یکم استراحت کنه..
...

پلک‌هاش رو کمی مالش داد و زمزمه کرد
- مطلع نیستم..گفتید طلسم رو از لی بگیرم منم همینکارو کردم
میونگ‌هی لبخند زد و کاغذ رو توی دست گرفت
- حالا میتونم با خیال راحت سر روی بالشت بذارم..
اشاره‌ای به نوه‌ی کوچکترش کرد
- وقتی همسن برادرت بشی توهم باید همسر آینده‌ت رو پیدا کنی تا جزو وارثا به حساب بیای
جونگکوک سری تکون داد و به برادرش نگاه کرد
- اون طلسم چیکار میکنه؟
جین با کلافگی دم عمیقش رو بیرون فرستاد و جواب برادر کوچکترش رو اینطور داد
- راستشو بخوای خودمم نمیدونم جونگ..فکر نکنم کاری انجام بده..فقط یه تیکه کاغذ مسخره‌س
-بهتره انقدر راجب این طلسم چرند نگی..چون همین تیکه کاغذ قراره کمک کنه به عشقت برسی..یادت که نرفته پیشگو چه چیزایی گفت؟
میونگ‌هی سریعا تشر زد و با اخم به نوه بزرگترش چشم دوخت
سوکجین ساکت نموند و متقابلا جبهه گرفت
- اونم یه مرد احمق بود که فقط دنبال بالا کشیدن پول‌ مردمه..جدا حرفاشو باور کردین؟
جونگکوک بعد از مکث کوتاهی اروم زمزمه کرد
- اون گفت کسی که عاشقش میشی و عاشقت میشه یه فرد تناسخ یافته‌س و توی این بازه زمانی مرده..اگه اون طلسم قراره عشقت رو پیدا کنه این یعنی باید از گذشته اون فرد رو بیاره به اینده؟
برای چند لحظه عمارت توی سکوت فرو رفت و بعد هردو برادر با صدای بلند خندیدن
جین اشک خیالی‌ش رو از گوشه چشم جمع کرد و به جونگکوک خیره شد
- تئوری خوبی بود
جونگکوک با نیشخند ادامه داد
- من فقط دارم سعی میکنم خدایان رو مسخره نکنم..اخه اوردن یه شخص از گذشته به اینده چیزیه که عادی و امکان پذیره..میدونی دیگه..
میونگ‌هی با ابروهای درهم رفته‌ش به نوه‌هاش نگاه تندی انداخت و از جا بلند شد
- میتونید این طلسم و قدرتش رو مسخره کنید..ولی بهتره بدونید من باهمین خرافاتی که میگین به این ثروت رسیدم
جین پوزخند واضحی به لب نشوند
- درسته..شما از طلسم جذب‌ثروت استفاده کردید و پولای دنیا رو به‌ چنگ اوردید
میونگ‌هی با تاسف سری تکون داد و سمت اشپزخونه رفت
از توی کابینت ظرف کوچیکی برداشت و با آب پر کرد
ظرف رو روی اجاق قرار داد تا آب بجوشه
بعد از چند لحظه وقتی از گرمای آب مطمئن شد کاغذ طلسم رو داخل آب انداخت
چشماش رو بست و روبه‌روی اجاق ایستاد
زیر لب چیزی زمزمه و گاز رو بعد از گذشتن دقایقی کوتاه خاموش کرد
وقت کمی رو کنار اجاق گذروند تا آب داخل ظرف خنک بشه..
لیوانی برداشت و مقداری از آب ولرم رو توی لیوان ریخت
سمت دختر جوونی که گلدون طلایی رنگ و قیمتی گوشه دیوار رو پاک میکرد رفت
- جین رفته به اتاقش؟
دختر سرش رو پایین انداخت و با ملایمت و رعایت ادب جواب داد
- خیر، ایشون به همراه ارباب کوچیک به حیاط رفتن
- خوبه..به کارت ادامه بده
از دختر دور شد و سمت راه‌پله حرکت کرد
- وقتی تاثیرش رو ببینین متوجه میشید
به اتاق جین رسید، وقتی از خلوت بودن اطراف مطمئن شد در رو باز و وارد اتاق شد
نگاهی به فضای اتاق انداخت و به طرف تخت خواب بزرگ طوسی رنگ رفت
انگشتاش رو داخل آب برد و قطره‌هایی ازش رو روی تشک،ملافه و بالشت‌ها پخش کرد
لیوان رو گوشه‌ی تخت گذاشت و تخت رو مرتب کرد
دستی بهش کشید تا مطمئن بشه خیس نشده
لبخند رضایت بخشی زد و لیوان رو دست گرفت و از اتاق خارج شد
قبل از اینکه از پله‌ها پایین بره نگاهش به اتاق نوه‌ی کوچکترش خورد
چطور بود که به اون هم کمک کنه؟
....

𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾Where stories live. Discover now