Ch.10-2

352 100 26
                                    

Fore Time-Part 10"

بررسی تدارکات جشن رو به اتمام بود
همگی نهایت تلاش خودشون رو برای بهترین بودن به کار گرفته بودن چون کوچکترین اشتباهی ممکن بود به از دست دادن جونشون ختم بشه
هوسوک بار دیگه تعداد سربازایی که قرار بود از چادر ها نگهبانی بدن رو چک کرد
مهمونای زیادی قرار بود همراهشون به جنگل کوهستانی بیان و این دقت بیشتری برای محافظت ازشون رو میطلبید
مواد غذایی، لباس‌های مورد نیاز، تیر و کمان، همه چیز زیر نظر خودش بود و این میتونست جلوی یکی از عوامل دردسر سازی که ملکه بخاطرش جشن رو برپا کرده بود بگیره
باید اماده‌‌ی هر چیزی میبودن و براشون چنان هم سخت نبود
دفعات زیادی توی چنین شرایطی گیر کرده بودن و این بار اول نبود
- فرمانده
سربازی که صداش کرده بود با فاصله‌ی کمی از حرکت موند و احترام گذاشت
- چیزی شده؟
- از اسلحه‌خونه خبر اوردن، تمامی سلاح‌های مورد نیاز به اندازه و تعداد مناسب حاضره
سرش با رضایت بالا و پایین شد
- خوبه..میتونی بری
سمت سرباز دیگه‌ای که پشتش ایستاده بود چرخید
- نظاره‌گر همه چیز باش، باید به ملاقات امپراطور برم
بعد از دریافت اطاعت اون مرد جوون قدم برداشت و سمت اقامتگاه امپراطور حرکت کرد
باید گزارش میداد که هنه چیز به خوبی پیش میره تا نگرانی و دغدغه‌ش رو کم کنه

....

- بی شک ملکه مادر نقشه‌ای در سر داره..برگذاری چنین جشنی بی سابقه‌س
لی یون بعد از کمی فکر درمورد حرفای پدرش لب باز کرد
- پس..میگین قصدش از این جشن چیه؟
وزیر اعظم پلک ارومی زد و درحالی که به گوشه‌ای نقشه‌ی روی میز خیره بود ادامه داد
- باید ربطی به وجود اون جاسوس داشته باشه
- پدر، میگن ملکه مادر از کیم سوکجین دل پری داره..فکر میکنید این‌ها هم همش نقشه باشه؟
لی یون منتظر موند و وزیر‌اعظم اینطور جواب داد
- بی شک تظاهر به نشناختن اون جاسوس میکنه تا ثابت کنه از طرف خودش نیست و اشنایی باهم ندارن
نفس عمیقی گرفت
- باید بفهمیم تله‌ای که کار گذاشته چیه..از تمامی افرادت استفاده کن، نباید از ملکه مادر حتی یک قدم عقب‌تر باشیم
لی یون بلافاصله بعد از تعظیم از اتاق بیرون رفت
- مطمئنم چیزی در جنگل کوهستانی در کمین‌عه..بی شک مطمئنم

....

- استفاده از این تله برای کشتن چند نفر کافیه؟
- هر تعدادی که در اون منطقه وجود داشته باشن سرورم
لبخندی زد
- خیلی خوبه..بی صبرانه منتظر برگذاری جشن هستم !

....

به ارومی در رو باز کرد و قدم به زمین گذاشت
هوا خنک بود و باد نرمی که موهای ابریشمیش رو به رقص درمیاورد خود نمایی میکرد
اون پیاده رو، اون درختا، اون شکوفه‌ها..
در رو محکم بست و دکمه‌ی قفل ریموت رو فشرد
خسته بود
بعد از کلاسا مستقیما به اینجا اومده بود تا شاید کمی از درگیری های ذهنیش رفع بشه
دست به جیب توی اون فضای ارامش بخش قدم میزد و از هوا لذت میبرد
پیاده رو خالی از جمعیت بود اما میشد با جست‌وجو چند نفری رو پیدا کرد
- تو جدی‌ای؟
صدای بمی که از پشت یه درخت اومد توجهش رو جلب کرد
نگاهش رو اهسته از کف سنگ‌فرش شده گرفت و به کنارش داد
بنظر دوتا پسر درحال بحث بودن
بیخیال قدم بعدی رو برداشت تا رد بشه
- لطفا، ببین میدونم همه چی بین ما تموم شده ولی نیاز دارم منو ببوسی
جونگکوک متعجب قدم به جلو گذاشت
صدای دوم براش خیلی اشنا بود
- جیمین تو چت شده؟
از حرکت ایستاد
جیمین؟
پارک جیمین؟
خندید
اینبار مصمم تر جلو رفت
- کریس میشه فقط اینکارو بکنی؟
- باشه..باشه
پس، اونا قرار بود همو ببوسن؟
لبخندی که بازمونده‌ی خنده‌ش بود به ارومی محو شد
داشت بهش بر میخورد؟
جیمین قدم دیگه‌ای جلو گذاشت
قدش کوتاه تر بود پس باید خودش رو بالا میکشید
- پارک جیمین!
اون صدا..صدای جونگکوک بود؟

fine dell'ottavo episodio

......

اوکی اینم ادامه‌ش
قشنگ تموم کردم نه نه قشنگ تموم کردم نه..
(نویسنده رد میدهد*)
اوکی..چون ادامه اون قسمته انقدره‌هااا
و اینکه مرسی هستین
کوکمین اینجاست..
پارت بعدیو کی آپ کنم؟
یه روزی رو بگین همون روز میذارم اینم جایزه
شب قشنگگ باشه براتون

𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾Where stories live. Discover now