Fore Time- Part 6"
شمشیرش رو بالا گرفت و با لگد نسبتا محکمی حریفش رو به زانو دراورد و تیغهی شمشیر رو زیر گلوش قرار داد
دستش رو سمت هوسوک دراز کرد و کمکش کرد تا بلند بشه
- هنوزم مثل قبل، پاهات ضعیفن فرمانده
هوسوک سرش رو خم کرد
- متاسفم سرورم
تهیونگ معترض از لحن رسمی دوستش لب زد
- میشه وقتایی که تنها نیستیم باهام رسمی نباشی؟
نامجون درحالی که تیر و کمان رو برای تهیونگ اماده میکرد جواب داد
- سخته امپراطور..لطفا درک کنید
تهیونگ حرصی کمان رو از نامجون گرفت و سمت نشونهها قدم برداشت
تیر اول درست روی دایرهی قرمز رنگ مرکز فرود اومد
تیر دوم با فاصلهی کمی درکنار تیر اول به چوب نشست
قبل اینکه تیر سوم رو بزنه صدای یونگی توجهش رو جلب کرد
- امپراطور
سمتش چرخید و گذاشت احترام بگذاره
- چیزی شده؟
- باید حرف بزنیم..باهم
تهیونگ نگاهی به هوسوک و نامجون انداخت..بنظر یونگی خبرای مهمی اورده بود...
- مطمئنی فرد معتمدیه؟
نامجون پرسید و یونگی سر تکون داد
- در ازای شی با ارزشی..اطلاعات خوبی بهمون میده..برای هرکی که بهش چیزی بده اینکارو میکنه
تهیونگ بعد از چندی مکث لب زد
- بسیار خب، شب بعد از خاموشی به سمت هان راه میوفتیم، خودتون رو اماده کنید
- اطاعت سرورم
- امشب هر طور شده..باید مدارک کافی برای خلع داروغه جونگ رو پیدا کنیم..
نفسی گرفت و به فرمانده جانگ خیره شد
- هوسوک، تو باید گروهی از سربازات رو برای دستگیری داروغه اماده کنی
- بله سرورم
- نامجون، ازت میخوام یه بیانیه توی شهر پخش کنی..چیزی مبنی بر اینکه گروه اژدهای سیاه هنوز وجود داره و به مردم کمک میکنه
یونگی کمی صبر کرد تا مطمئن بشه حرف تهیونگ تموم شده
- امپراطور، اینکه بخوایم بین مردم شایعه درست کنیم گروهی جز خاندان سلطنتی در راستای کمک به مردم شکل گرفته هرج و مرج به بار نمیاره؟
بنظر هوسوک و نامجون هم موافق حرف یونگی بودن
تهیونگ سری تکون داد
- درسته که مردم از خاندان سلطنتی نا امید میشن، اما اگه این شایعه پر سرو صدا بشه و به گوش وزیر اعظم و ملکه مادر برسه به نفع ما تموم میشه
هوسوک اروم لب زد
- اما چطور این شایعه قراره به ما کمک کنه؟
- اولین قدم وزیر اعظم و ملکه مادر بعد از شنیدن خبرها، مطمئنا نجات منابع و ثروتهاشونه..اونا سعی میکنن تا با دقت بیشتری از جرمهاشون محافظت کنن و این میتونه سرنخی برای ما باشه
نامجون لبخند زد
- از این جهت بهش نگاه نکرده بودم
یونگی با لذت ادامه داد
- برای همینه که شما بهترین امپراطور تاریخ میشید، من از این بابت مطمئنم که تمامی مردم از شما یاد میکنن
تهیونگ لبخندی به تعریف و تمجیدهای دوستانش زد
باقی وقت، صرف نقشه کشیدن شد و هر چهار نفر با دقت کامل کل نقشه رو به خاطر سپردن
کوچکترین خطایی ممکن بود سر همهرو به باد بده...
پرچم کوچیک قرمز رنگ رو از روی نقشه به سمت شمال حرکت داد
- از این خبر، مطمئنی؟
- بله پدر.. من فرصت نکردم اون جاسوس رو با چشمای خودم ببینم اما میگن امپراطور از زندان ازادش کرده و بهش اتاقی برای اقامت داده
مشت محکم مرد مسن روی میز کوبیده شد
- ملکهی مادر از ما قدمی جلوتره، اگه همینطور پیش بریم اون تمامی نقشههای امپراطور رو میفهمه و ما شکست میخوریم
از روی صندلی بلند شد و با خشم تمامی اشیای روی میز رو به زمین پرت کرد
- پدر، نگران نباشید خیلی سریع افرادی رو برای از بین بردن اون جاسوس اماده میکنم
دست وزیر اعظم بالا اومد و جلوی صحبت فرزند ارشدش رو گرفت
- اینکار اشتباه محضه.. میخوای با طناب خودمون خفه بشیم؟
دستاش رو روی میزگذاشت و بهشون تکیه داد
- خوب میدونم چطور بی سرو صدا این مسئله رو حل کنم، جوری که ملکه مادر هم نفهمه چطور این اتفاق افتاده!
YOU ARE READING
𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾
Historical Fiction- جسارت منو بپذیرید، اما شما دیگه کدوم خری هستید ! • - اون باید مجازات بشه، خیلی سریع.. ! • - این فقط یه خواب احمقانهس..همین.. ! • - تو به گذشته اومدی تا معشوقهی واقعیت رو پیدا کنی ! ⌯┈──┈┈⋆┈┈──┈⌯ تابحال شده به سفر در زمان فکر کنید؟⏳ تابحال فکر ک...