Fore Time-Part 7"
- چطور ممکنه گم شده باشه؟
جونگکوک با داد غرید
- مامانبزرگ میدونید دارید چی میگید؟ ادم به این بزرگی..چجوری گم شده وقتی نه نگهبانا دیدنش و نه دوربینا چیزی ثبت کردن..وقتی گوشیش تو اتاقشه و سوییچ هیچ کدوم از ماشیناش کم نشده!؟
میونگهی خسته از داد و بیداد های نوهش سر تکون داد
- منم نمیدونم پسرم..
- نمیفهمم..چجوریه که غیب شده..
جونگکوک کلافه زمزمه کرد
میونگ هی از جا بلند شد و سمت نوهش رفت
از وابستگی شدید جونگکوک به برادرش خبر داشت و این عصبانیت و کلافگی رو درک میکرد
- قول میدم پیداش کنیم باشه؟
جونگکوک عصبی دست مادربزرگش رو کنار زد
- همش بخاطر شماست! انقدر رو مخش رفتید و درمورد عشق و ازدواج حرف زدید که خستهش کردین! حالا..اگه دیگه برنگرده چی؟ اگه دیگه نخواد ببینتمون..من..نمیبخشمتون! هیچوقت!
بعد از داد زدنهای مکررش به سمت پلهها دوید و وارد اتاق خودش شد
در رو محکم بست و قفل کرد
لوازمی که روی میز مطالعهش بودن رو پخش زمین کرد و با حرص پارچ اب کنار تخت رو به دیوار کوبید و شکوند
- لعنت بهش!
اشکاش چشمش رو پر کرده بودن
چرا هیونگش باید یهویی ناپدید میشد؟[فلشبک]
پشت پیراهن مادرش قایم شده بود
زن مسن اسمش رو با خوشرویی صدا زد
- جونگکوک؟ بیا اینجا پسرم..این هیونگته..سوکجین
جونگکوک نگاهی به هیونگش انداخت
تو کارتونا و فیلما دیده بود برادرای ناتنی چقدر بد اخلاق و بدجنسن..یعنی اونم همینطور بود؟
با ترس قدمی به جلو برداشت
هیونگش دو قدم جلو اومد
از روی استرس، عروسک خرگوش توی دستش زمین افتاد
سوکجین خم شد و عروسک رو بالا گرفت
- انداختیش..
جونگکوک نگاه مضطربی به هیونگش انداخت
- د..درسته
-سوکجین چرا نمیری تا اتاق جونگکوک رو نشونش بدی؟
جین سری تکون داد
دستشو جلو اورد
- بیا بریم اتاقتو ببینی
جونگکوک دست کوچیکشو توی دست بزرگ هیونگش گذاشت
باهم از پلهها بالا رفتن
سوکجین در یکی از اتاقا رو باز کرد
- اینجا اتاق توعه جونگکوکی
جونگکوک قدمی به داخل گذاشت
اونجا پر از ماشینای مختلف و اسباببازیای بزرگ و کوچیک بود
- همهی اینا برای منه؟
- اره..منم کلی از اینا دارم
جونگکوک به طرف هیونگش برگشت
- تو..برادر ناتنی بدجنسی یا مهربون؟
جین نگاهش رو پایین اورد
- من..از تنهایی بدم میاد..پس سعی میکنم مهربونترین هیونگ دنیا باشم تا تو ولم نکنی..میشه..برای همیشه اینجا بمونی جونگکوکی؟
لبخند معصومانهای به چهرهی دوستداشتنی پسر بچه نشست
- قول میدم تنهات نذارم هیونگ
جین خندید
- منم قول میدم همیشه کنارت باشم و ازت مراقبت کنم جونگکوکی[فلشبک-پایان]
تکیه به تخت داده بود و روی زمین نشسته بود
یه زانوش تو شکمش جمع کرده بود و دستش رو روش انداخته بود
- سر قولت بمون هیونگ..همیشه کنارم باش و ازم مراقبت کن..برگرد هیونگ..
نمیخواست اشک بریزه..حالا بزرگ شده بود..اگه گریه میکرد شبیه احمقا بنظر میرسید
دستی زیر پلک نمناکش کشید
- میدونم زود میای هیونگ..مطمئنم..
جونگکوک، هیکل درشتی داشت..زبونش تند بود..زورش زیاد بود..پسر تخسی بود اما..همهی اینا واسه وقتی بود که میدونست توی بدترین شرایط سوکجین پشتشه..ولی حالا جینی نبود تا مراقبش باشه و گنداشو جمع کنه..
![](https://img.wattpad.com/cover/273109437-288-k381659.jpg)
YOU ARE READING
𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾
Historical Fiction- جسارت منو بپذیرید، اما شما دیگه کدوم خری هستید ! • - اون باید مجازات بشه، خیلی سریع.. ! • - این فقط یه خواب احمقانهس..همین.. ! • - تو به گذشته اومدی تا معشوقهی واقعیت رو پیدا کنی ! ⌯┈──┈┈⋆┈┈──┈⌯ تابحال شده به سفر در زمان فکر کنید؟⏳ تابحال فکر ک...