Ch.18

709 102 87
                                    

Fore Time

تیر رو به کمان چسبوند و طناب رو اروم کشید
نگاهش روی اون نقطه‌ی قرمز رنگ ثابت مونده بود
نفس عمیقی گرفت و پلکاش رو به ارومی روی هم گذاشت
صدای تک تک اون افراد هنوز توی ذهنش بود و تمامی چیز‌هایی که میگفتن رو درست انگار که بازهم رو‌به‌روش ایستادن و تکرار میکنن، می‌شنید؛

" شما باید به فکر آینده کشور باشید سرورم!"

"این به نفع خودتون و آینده‌ی شماست، اگر وارثی نداشته باشید ممکنه همه‌چیز براتون پیچیده و دشوار باشه"

"لطفا به حرفمون گوش بدید سرورم، ما چیزی جز خوشنودی شما رو مد نظر نداریم!"

خوشنودی خودش؟
مگه اصلا اهمیتی برای هیچ‌یک از افرادی که با سر‌هایی پایین افتاده، قدم به تالار میذاشتن داشت؟
مگه هیچ‌یک از اونا به زندگی و آینده‌ی امپراطورشون اهمیت میدادن؟
پلکاش رو باز کرد و با نگاه اخری که به هدفش انداخت؛
قسمت انتهایی تیر رو که بین دو انگشت اشاره و وسطش گرفته بود، رها کرد
تیر چوبی با سرعت بالای به سمت اون دایره قرمز رنگ پرتاب شد
هر لحظه به هدف نزدیکتر میشد و در اخر درست به منطقه‌ای که باقی تیرها بهش اصابت کرده بودن فرو رفت..
تهیونگ مشت خالیش رو باز کرد و چرخید تا تیر دیگه‌‌ای رو از توی محفظه‌ی چوبی خارج کنه
لیسی به لب زیرینش زد و درست زمانی که تیر و کمان رو کنار هم قرار داده بود و تصمیم به بالا اوردنشون داشت صدای مهمون عجیبش رو شنید
- هی امپراطور!

"هی امپراطور"

کی جز سوکجین میتونست اینطور خطابش کنه؟
کمان رو بالا نیاورد و به سمتی که صدای سوکجین میومد چرخید
خیره بهش، میدید که چطور با قدم‌هایی تند خودش رو نزدیکتر میکنه
درسته که متوجه نبود، اما لبخند محوی پشت اون چهر‌ه‌ی جدی شکل گرفته بود که حتی دلیلی هم براش وجود نداشت..
سوکجین بالاخره به امپراطور رسید
بخاطر طی کردن مسافت نسبتا طولانی، از اتاقش تا میدان تیر اندازی نفسش گرفته بود و حالا که ثابت بود، دم و بازدم هاش رو سریع به بازی میگرفت
سرش رو کج کرد و نگاهی به پشت سر امپراطور انداخت
همه‌ی تیرایی که روی اون دایره‌ی قرمز رنگ نشسته بودن متعلق به امپراطور بودن؟
با دستش به سمت هدف اشاره کرد و نگاهش رو روی چهره‌ی جدی امپراطور ثابت..
- همه‌ی اونارو تو پرت کردی؟
بزاقش رو به سختی قورت داد و نفس عمیقی گرفت
- برای چی انقدر عصبی که اینهمه تیر پرتاب کردی امپراطور؟
- تناقض بین جملاتت رو فقط منم که متوجه میشم؟
سوکجین اخمی به‌ چهره نشوند و به تهیونگ خیره شد
- منظورت چیه؟
لباش رو جلو داد و نگاهش رو چرخوند
- تناقض بین جملاتم؟
- تو منو امپراطور خطاب میکنی، اما جملات و لحنت جوری هستن که انگار با کسی در شأن خودت هم‌صحبتی
در همون حال که لب‌هاش جلو بودن، به نشانه تایید دوبار سرش رو تکون داد و بعد از پلک کوتاهی به امپراطور خیره شد
- من تو رو امپراطور خطاب میکنم چون نمیدونم اسمت چیه..وگرنه اسمتو میگفتم!
درحالی که سوکجین به سمت محفظه‌ی چوبی که تیرها درونش بودن میرفت، تهیونگ مات مونده بود
چون اسمش رو نمیدونست بهش میگفت امپراطور؟!
لب‌هاش از هم فاصله گرفتن تا چیزی بگه اما هیچ جمله‌ای در جواب این حجم از گستاخی سوکجین به ذهنش نرسید
پلکاش رو روی هم گذاشت و نفسش رو با صدا بیرون داد
لبخند کوتاهی به لب نشوند و سری تکون داد
سوکجین واقعا از اینده بود در غیر این صورت، هیچ گروه از مردم و حتی جنایتکارا هم شجاعت اینکه بخوان اسم امپراطور رو به زبون بیارن نداشتن...چه بسا بخوان اینطور و با لحن عامیانه باهاش حرف بزنن
به پشت چرخید و به کارایی که سوکجین میکرد خیره شد
جین تک به تک تیر‌ها رو بیرون میاورد و بعد از اینکه سر فلزی و تیزشون رو لمس میکرد سراغ بعدی میرفت
- تونستین به همراه محافظ کیم یه فالگیر پیدا کنید؟
سوکجین سمت کمانها رفت و طناب هاشون رو بی هدف کشید
- نه..همشون از یه نوع بودن، محض پول گرفتن و تیغ زدن ملت اسم خودشونو گذاشتن فالگیر...هیچکدوم نمیتونن کمکی کنن
روی چهره‌ی جدی امپراطور اخم ریزی دیده میشد، اما اون عصبی نبود..فقط دنبال معنی بعضی لغاتی میگشت که سوکجین توی جمله‌ش به کار برده بود...
جین چرخید و به امپراطور نگاه کرد
نگاهش پایین اومد و کمان و تیری که هنوز توی دستش بودن رو هدف گرفت
تهیونگ رد چشماش رو گرفت و با رسیدن به کمان اون رو بالا اورد
- میخوای امتحان کنی؟
- اره ولی، هیچی از تیر اندازی نمیدونم..فقط میدونم ژست باحالی داره و وقتی یکی تیر اندازی میکنه خیلی جذاب میشه
امپراطور اینبار جلوش خودش رو نگرفت و خندید
- شاید اینطو که میگی باشه..
به کمان و تیر نگاهی انداخت و بعد دوباره به سوکجین خیره شد
- میخوای بهت اموزش بدم؟
سوکجین با چشمای درشتی که نشون از تعجب و خوشحالیش بود به امپراطور خیره شد
- یاد میدی؟
تهیونگ با حرکت سر تایید کرد و سوکجین فورا کنار رفت تا امپراطور توی مکان تیر اندازی قرار بگیره
تهیونگ کمان رو بالا اورد و تیر رو مماس باهاش قرار داد
بعد از اینکه قسمت انتهایی تیر رو بین دو انگشتش گرفت طناب رو به اندازه کافی کشید
نگاهش خیره به دایره‌ی قرمز رنگ بود
- اولین مرحله استقامتِ، باید جوری کمان رو به دست بگیری که انگار جزوی از بدنته..باید محمم بایستی و هیچ‌چیز نتونه باعث لرزش دست یا نگاهت بشه...
سوکجین با دقت به طوری که امپراطور ایستاده بود نگاه میکرد
- دومین مرحله تشخیصِ، باید سریع تصمیم بگیری که بین مقدار وزش باد و فاصله‌ت با هدف، به چه میزان انرژی نیاز داری تا طناب رو بکشی
نگاه جین روی کشش طنابی که توسط امپراطور شکل گرفته بود ثابت شد
- و در اخر، باید دید‌ چشم‌هات فقط در راستای مقصدی باشه که تیر قراره طی کنه، نه هیچ‌چیز دیگه
تهیونگ اماده بود تا تیر رو رها کنه و مثل تمامی تیر‌هایی که دفعات قبل پرتابشون کرده بود، به هدف بخوره
اما درست لحظه‌ی اخری که دم عمیقی گرفت صورت سوکجین جلو اومد و برای چند ثانیه نفس خنکش به صورت تهیونگ برخورد کرد
امپراطور خشکش زده بود
تیر از بین تو انگشتش رها شد اما طبق معمول به هدف برخورد نکرد و خطا رفت
سوکجین به تیری که روی زمین افتاده بود نگاهی انداخت
- قراره بهم درس بدی چجوری تیرامو هدر بدم؟
تهیونگ هنوزم بی حرکت بود
با وجود اینکه تیری مماس با کمان توی دستاش وجود نداشت، اون هنوز کمان رو بارا نگه داشته بود..به طوری که انگار چیزی رو هدف قرار داده
سوکجین نگاهی به چهره‌ی مبهوت تهیونگ انداخت
دستش رو جلوی صورتش اورد و حرکت داد
- هی امپراطور؟
تهیونگ بالاخره به خودش اومد و کمان رو پایین اورد
دستاش رو به پشت سرش برد و بهم مشت کرد
چوب کمان بین دستش فشرده میشد و نگاهش به‌جای اینکه سوکجین رو دید بزنه، به لباش خیره شده بود و اونها رو از نظر میگذروند
قسمتی از صورتش که چند لحظه پیش توی فاصله‌ی کمی از صورت خودش قرار داشت..
- تو..داشتی چیکار میکردی..؟
-چی؟
سوکجین به سوال امپراطور فکر کرد
- اها..یه مژه‌ت روی گونه‌ت افتاده بود..میخواستم بندازمش ولی میگن لمس امپراطور بدون خواست خودش جرمه..منم فقط فوتش کردم همین
شونه‌هاش رو بالا انداخت
تهیونگ لب‌هاش رو بهم چسبوند و بزاقش رو قورت داد
- تو..هیچوقت به عواقب کارهایی که انجام میدی و رفتاری که در مقابل من داری فکر هم نمیکنی و حالا میگی..چون..چون لمس من جرم محسوب میشه اونکارو کردی؟
- باید با دستم برمیداشتمش؟
- چی؟!
تهیونگ به واکنشی که نشون داده بود فکر کرد..چرا عصبی شده بود؟
نه..عصبی نبود، اون فقط..
- از اینکه مژه‌ت رو فوت کردم ناراحتی؟
- من..
- نکنه فوت کردن مژه‌ی امپراطورم جرمه؟
تهیونگ پلکاش رو روی هم فشرد
اصلا واکنش جالبی از خودش بروز نداده بود
سعی کرد بحث رو ببنده
- میخوای..هنوزم تیر اندازی رو اموزش ببینی؟
سوکجین دست به سینه ایستاد
- میخوای بحث رو ببندی، اوکی..ولی محض اطلاعت امپراطور..من یه استاد میخوام تیر اندازیش فوق‌العاده باشه...من قراره به زمین تیر پرتاب کنم؟
تهیونگ کمان رو به طرف سوکجین گرفت و سعی کزد جمله‌ی اولش رو نادیده بگیره
- شروع کن
سوکجین کمان رو از امپراطور گرفت
- باید چیکار کنم؟
- یه تیر بردار، همونطور که دیدی..تا هر حدی که اطلاع داری قدم‌هاتو انجام بده..ایراد کارت رو میگیرم و بهت میگم چیکار کنی..
سوکجین سر تکون داد و یه تیر برداشت
اونطور که توی فیلما دیده بود و تجربه‌ی حضوریش از تیر اندازی چند لحظه پیش امپراطور، انتهای تیر رو به طناب تکیه داد و بعد از گیر انداختنش بین دو انگشت، طناب رو کشید
- اینجوری؟
تهیونگ تایید کرد
- پاهات رو کمی بیشتر فاصله بده، شونه‌ت باید صاف باشه..ارنجت رو خم کن و سرت رو کمی بالا بگیر...
سوکجین قدم به قدم حرکاتی که امپراطور میگفت رو دنبال کرد
- حالا..پرتابش کن
با اتمام جمله، تیر رخا شد اما به هدف نخورد و کمی قبل‌تر به زمین افتاد
- من هرکاری گفتی کردم..
- بار دیگه امتحان کن
سوکجین ناراضی از اینکه موفق نبود حتی تیر رو به چوبه‌ی هدف برسونه سمت تیر‌ها رفت و یکی رو برداشت
دوباره همون کارها رو انجام داد و اینبار هم تیر به چوبه‌ی هدف برخورد نکرد
- پس چرا نمیشه..مطمئنی داری درست یاد میدی؟!
تهیونگ به سمت محفظه تیر‌ها رفت و یکی رو از بینشون برداشت
سمت سوکجین قدم برداشت و تیر رو بهش داد
سوکجین دوباره تیر رو توی موقعیتی که میدونست قرار داد و زمانی که یه چشمش رو برای بهتر دیدن هدف بست، دستی رو حس کرد که روی باروش نشسته...
دو چشمش تا حد امکان باز شدن وقتی صدای بم امپراطور توی نزدیکترین فاصله از بدنش شنیده شد
- گفته بودم، بازوت رو صاف کن و ارنجت رو خم نگهدار
دو دست سوکجین توسط دو دست امپراطور شکل گرفت
درواقع، سوکجین از پشت توسط تهیونگ محاصره شده بود..
امپراطور لیسی به‌لب زیرینش زد و صورتش رو نزدیک تر برد..گونه‌ی‌ سوکجین کنار لب‌های خودش بود
اینبار، سوکجین خشک شده بود و مات حرکاتی بود که تهیونگ انجام میداد
- و حالا..پرتاب کن!
سوکجین بی توجه به هدفی که جلوش قرار داشت یر رو رها کرد اما تیر به چوبه‌ی هدف برخورد کرد، از دایره‌ی قرمز رنگِ مرکزی فاصله داشت اما بهرحال، این یه موفقیت به حساب میومد
امپراطور قدمی عقب رفت و سوکجین با حس فاصله‌‌ای که به اندازه اصلی خودش برگشته بود چرخید
لبخند خاصی روی لبای امپراطور بود
- اگه کمی بیشتر به هدف دقت میکردی ممکن بود موفقیتت کامل باشه..
سوکجین نگاهش رو به چوبه‌ی هدف داد و با دیدن تیری که به قسمتی از چوبه برخورد کرده بود متوجه حرف امپراطور شد
- من..حواسم بهش بود
تهیونگ کمان رو از دست سوکجین گرفت
- قطعا همینطوره..
لحنی که برای بیان جمله‌ش به کار برده بود کاملا تمسخر وار بود و سوکجین این رو به خوبی تشخیص داد
- من..میرم استراحت کنم
قدم برداشت تا از میدان تیر‌اندازی خارج بشه
- سوکجین..
از حرکت ایستاد
به پشت چرخید و به امپراطور خیره شد
امپراطور تیر رو به کمان چسبوند و طبق مراحل عمل کرد، تیر مستقیما کنار تیری که سوکجین پرتاب کرده بود فرود اومد
تهیونگ سمت سوکجین برگشت
از روزی که برای اولین بار ملاقاتش کرده بود تا الان، سوکجین کمی تغییر کرده بود
موهاش بلندتر شده بود و پوستش کمی تیره به نظر میرسید
- دوست داری..لباس‌هات رو عوض کنی؟!

la fine della diciottesima parte"

⌯┈──┈┈⋆┈┈──┈⌯

من لایق تک تک ناسزا‌های شما هستم •-•
فقططط منو نخورید...بای👀🚶🏻
نمیدونم به اندازه‌ای که باید خوبه یا نه...فقط امیدوارم خوب از اب دراومده باشه..چون بعد از مدتها دوباره دست به کار شدم و شروع به نوشتن کردم...واقعا خیلی وقت بود ننوشته بودم
و اینکه...خیلیییییی دلم براتون تنگ شده بود '))
چطورییییید لعنتیای من.. •-•

𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon