Fore Time
لیوان شیر رو بالا اورد و سر کشید
سکوتی که توی خونه حاکم بود مجابش میکرد که به ارومی کارهاش رو انجام بده
درحالی که چاقوی توی دستش رو به نرمی روی لبهی پیشدستی قرار میداد، ویبرهی گوشیش رو حس کرد
توجه جونگکوک از ایپدی که توی دستش بود گرفته شد و به پسر مقابلش جلب شد
جیمین گوشیش رو از روی میز برداشت و پیامی که بهش رسیده بود رو چک کرد
( hobie: میتونی بیای دنبالم؟)
به ساعت بالای صفحه نگاهی انداخت و بعد از جا دادن لقمهای که اماده کرده بود توی دهنش از پشت میز بلند شد
جونگکوک جرعهای از قهوهش رو نوشید و با سری که پایین افتاده بود نیم نگاهی به جیمین انداخت
جیمین گوشیش رو دست گرفت و نگاهشو به جونگکوک داد
- بخاطر صبحانه و دیشب..ممنونم..یه سری کار دارم باید انجام بدم
جونگکوک ماگ مشکی رنگ توی دستش رو روی میز گذاشت و از پشت میز بلند شد
- به چیزی نیاز نداری؟
جیمین سر تکون داد
- نه..تا همین حالام خیلی بهت زحمت دادم
جونگکوک خندید
- رسمی نباش..بهت نمیاد پارک
جیمین نگاه غضبناکی به جونگکوک انداخت
- نمیتونی برای چند لحظهم که شده عوضی نباشی؟
جونگکوک به میز تکیه داد و دستاشو بهم قفل کرد
- من نمیتونم..ولی چی باعث شده فکر کنی که تو میتونی؟
جیمین با حرص خندید و سرش رو به سمت چپ مایل کرد و دوباره به جونگکوک خیره شد
- ترجیح میدم سریعا اماده بشم و از اینجا برم..نمیخوام روزم رو با سروکله زدن با یه عوضی مثل تو شروع کنم
سمت راهپله قدم برداشت تا لباسهایی که تو تنش بود رو عوض کنه
جونگکوک درحالی که از گوشه چشم جیمین رو دنبال میکرد لبخندی زد و تکیهش رو از میز گرفت
- انقدر محکم قدم برندار وقتی نمیدونی حتی لباسات کجان پارک!
جیمین روی پلهی اخر متوقف شد و دستاش رو مشت کرد
چشماش رو بست و با حرص زمزمه کرد
- اگه یه روز از عمرم مونده باشه، اون روز تاریخ مرگتو ثبت میکنم جئون !.......
با کنجکاوی به هر نقطه که میرفت خیره میشد
لوازمی که دستفروشا داشتن رو حتما امتحان میکرد و بعد به راه خودش ادامه میداد
همهی مردم به لباسها و ظاهرش با تعجب نگاه میکردن و سوکجین بی اهمیت به متفاوت بودنش به راه خودش ادامه میداد
- جوری برخورد میکنی که انگار برای اولین باره به شهر میای
سوکجین ماسک چوبی توی دستش رو روی میز قرار داد و با فاصلهی کمی از امپراطور، درحالی که نگاهش هنوز در چرخش بود به راه ادامه داد
- با نامجون گشتن حال نمیده..ولی تو اروم میری و به کارایی که میکنم توجه نمیکنی، پس میتونم همه چیزو چک کنم
تهیونگ لبخند یه طرفهای زد و راهش رو به سمت یه کوچهی باریک کج کرد
سوکجین به فانوسهایی که نقاشی شده بودن نگاه انداخت اما قبل اینکه تصمیم بگیره به سمتشون بره متوجه شد که تهیونگ راهشو عوض کرده، پس قدم برداشت تا گم نشه و ازش فاصله نگیره
- چرا اومدیم تو کوچه؟
با کجنکاوی پرسید و منتظر جواب موند
امپراطور سرش رو پایین انداخت و وقتی از تنها بودنشون مطمئن شد به ارومی زمزمه کرد
- بیا بیرون
سوکجین اخمی از روی تعجب به چهره نشوند و سرش رو کج کرد تا چهرهی امپراطور رو ببینه
- چی؟
با شنیدن صدای قدمهای پا به پشت برگشت و متوجه فرد جدیدی که به جمعشون اضافه شده بود، شد
مرد وقتی کلاهش رو بالا داد سوکجین با چشمایی درشت و دهنی که باز شده بود بهش اشاره کرد
- نامجون ؟!
نامجون لبخندی زد و مقابل تهیونگ، تعظیم کرد
- تو..تو از کِی دنبالمونی؟
تهیونگ و نامجون بی توجه به سوکجین کنجکاو روبهرویهم ایستاده بودن و باهم حرف میزدن
سوکجین لباش رو بهم فشرد و جلو داد
وقتی دید چیزی از حرفاشون نمیفهمه بیخیال شد و نگاهشو به خونههای چوبی اطراف داد
- باید به طراحای صحنهی 2021 افرین گفت..خیلی فوقالعاده صحنههارو اماده میکنن..همهچیز کپی سریالای تاریخیه
به نقطهی نامشخصی زل زد
- شایدم سریالای تاریخی کپی اینجان..
به سمت امپراطور و محافظ شخصیش برگشت
- هنووزم حرفاتون تموم نشده؟
تهیونگ نیم نگاهی به سوکجین انداخت
- باید برگردیم به قصر..حالا !
YOU ARE READING
𝖥𝗈𝗋𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾
Historical Fiction- جسارت منو بپذیرید، اما شما دیگه کدوم خری هستید ! • - اون باید مجازات بشه، خیلی سریع.. ! • - این فقط یه خواب احمقانهس..همین.. ! • - تو به گذشته اومدی تا معشوقهی واقعیت رو پیدا کنی ! ⌯┈──┈┈⋆┈┈──┈⌯ تابحال شده به سفر در زمان فکر کنید؟⏳ تابحال فکر ک...