2

169 62 65
                                    

-وااااو.... اینجا خیلی بزرگه.

نگاهی به اطراف انداخت. سالن بزرگ با دیوار های به رنگ خاکستری ، چراغ هایی که سرتا سر سالن رو روشن کرده بودن و پنجره‌ای که دیوار شمالی رو به طور کامل گرفته بود. چهار میزی که دوبه دو کنار هم چیده شده بودن و سمت دیگه‌ی سالن صفحه نمایش بزرگی و قطعا یکی از جدید ترین نمونه ها بود و میز نیم دایره شکلی که مقابلش بود.
نظرش به اتاقی شیشه ای که با چند تا پله از بقیه سالن جدا شده بود جلب شد.

- هی..... فکر کنم اونجا اتاق تو باشه.

سهون به جایی که چانیول اشاره کرد نگاهی انداخت. به سمتش قدم برداشت و از پله ها بالا رفت. در رو  هل داد.

اتاق زیاد بزرگ نبود . میز کمی بزرگ تر از میز های سالن و لپ‌تاپی که روش قرار داشت. دوتا صندلی رسمی و میزی شیشه ای که مقابل جایگاه خودش قرار داشت. نزدیک تر رفت و مقابل پنجره ایستاد. از اینجا میتونست کل سالن رو ببینه.

اینجور که به نظر میرسد دولت حسابی برای راه اندازی اینجا خرج کرده بود. سیستم امنیتی مشخصا حسابی تقویت شده و حرفه ای بود و البته اونا توی یکی از بهترین محله های مرکز سئول پایگاه داشتن.

با دیدن نفر سومی که وارد سالن شد از دفتر خارج بیرون رفت.

+سلام....

چانیول با شنید صدای غریبه سرشو عقب چرخوند. پسر جوونی ریز جسته تر از خودش با عینک فرم ساده ای و البته کلی وسیله توی دست هاش مقابلش ایستاده بود و با لبخند منتظر جواب بود.

چانیول اخمی کرد. مشخص بود مقامش از چانیول کمتره .

- آداب نظامی رو بلد نیستی؟

تونست درشت شدن چشم های پسر رو پشت عینکش ببینه.....

خواست جواب بده ولی با افتادن یکی از کیسه های پارچه ای که دستش بود تعادلشو از دست داد و ثانیه ای بعد روی زمین پخش شد.

چانیول پوزخند با صدای زد. جلو اومد و روی زانو خم شد و مقابلش قرار گرفت: باورم نمیشه یه دست و پا چلفتی رو اینجا فرستادن.

پس با شنیدن این حرف اخم غلیظی کرد
* چیکار میکنید؟

چانیول ایستاد و به سمت سهون چرخید: اینو برامون فرستادن؟

پسر روی دوتا ایستاد.مثلا از این طرز برخورد راضی نبود ولی چاره ای جز سکوت نداشت. هرچیزی میتونست شرایطشو سخت کنه.

* باید دو کیونگسو شی باشید.

کیونگسو جلو اومد و دستشو محترمانه دراز کرد: بله...

* به تیم ما خوش اومدی.

+ ممنون ازتون.

* افسر ارشد اوه سهون.

کیونگسو سرشو محترمانه خم کرد.
چانیول که انگار فراموش شده بود دست به سینه کنار سهون ایستاد: انگار خیلی چیزا باید بهش آموز داده بشه.

Angel S1Where stories live. Discover now