6

142 56 66
                                    

+ باور نمیکردم انقدر سریع دست به کار بشن.

- چی؟

+ حرفای وزیر شین...... اینجا واقعا خیلی تغییر کرده.

- خب انگار ما لیاقتمونو نشون دادیم اونا هم حسن نیتشونو.

کیونگسو سرشو تکون داد و به سمت میز کارش رفت.

-ببینم بچه.

طلبکار به چانیول نگاه کرد:من بچه نیستم.... اسم دارم. اسمممم.
کیونگسو با حرص  گفت

چانیول خندید و جلو اومد:چه عصبی....‌ از هیونگت چه خبر؟

+هیونگم؟

- اره.

+ منظورت سوهو هیونگه؟

ابروهاشو منظور دار بالا داد
+ چرا باید ازش خبر داشته باشم؟ ما دیشب همگی باهم از رستوران بیرون اومدیم.

-خب... گفتم از اونجایی که باهاش خیلی صمیمی هستی چیزای بیشتری ازش بدونی.

کیونگسو سرشو پایین انداخت و در حالی که مشغول کارش شد گفت:توهم با فرمانده صمیمی هستی ولی من هیچ وقت ازت نخواستم بهم اطلاعاتی بدی.

چانیول با تعجب بهش نگاه کرد:هعی.... بچه پرو.... من هم ارشدتم هم ازت بزرگترم. چرا غیر رسمی حرف میزنی؟

* هنوز نرسیده بهم پریدید؟
سهون بهشون نزدیک شد.

-تقصیر این بچس.

+ من بچه نیستم.

* خیلی خب . بسه..... چانیول انقدر سر به سرش نزار.

-من کاری باهاش ندارم..... راستی تو کجا بودی؟

*رفته بودم به بخش های دیگه سر بزنم.

-چه جوری بود؟

*خب باید بگم خوب بود.

+ خوب بود؟فکر میکردم باید خیلی عالی باشه.

-خوب از نظر سهون یه فوق‌العاده از نظر ما..... بهتره برم یه سری بزنم.

چانیول گفت و به سمت خروجی رفت....

* کیونگسو.... چیزی که ازت خواسته بودمو پیدا کردی؟
سرشو تکون داد و به سهون نزدیک شد.

- این فلش تمام چیزی بود که تونستم ازش پیدا کنم.

فلشو از دست کیونگسو گرفت:ممنون پسر... میدونم دیروز روز استراحتت بود ولی واقعا واجب بود.

+ مشکلی نیست فرمانده. ولی برای چی این اطلاعاتو میخواستید؟

* فقط باید یه چیزایی ازش بدونم.

+ اون آدم خوبیه. مهربون و خونگرم.

سهون لبخندی زد... دستشو رو شونه‌ی کیونگسو گذاشت:به عنوان کسی که ازت بزرگتره بهت پیشنهاد میکنم انقدر سریع از ظاهر مردم قضاوت نکنی. درسته این اولین باره که واردن همچین تیمی شدی ولی من ۱۰ساله اینجام....۱۰ سال توی اداره پلیس و تیم های تحقیقاتی بودن بهم یاد داده مردم خیلی با اون چیزی که نشون میدن متفاوتن. خیلی زیاد.

Angel S1Where stories live. Discover now