9

125 57 33
                                    

¤ جناب رئیس.... اگه اجازه بدید من دیگه برم.

▪︎ اوه.... انقدر زود تایم کاری تموم شد؟ باشه باشه.... میتونی بری. منم باید برگردم خونه.

دختر منشی لبخندی زد و با تعظیم از دفتر رئیس پلیس بیرون رفت.

با خاموش کردن سیستم و برداشتن وسایلش به سمت در خروجی رفت. افسر ها با دیدنش تعظیم نظامی میکردن .

به سمت در خروجی رفت و منتظر موند تا رانندش بیاد.

مرد جوان با لباس فرم در ماشین رو براش باز کرد.با قرار گرفتن روی صندلی عقب ماشین آهیییی کشید

▪︎ چقدر خسته شدم..... بریم خونه.

× بله قربان.

چشم هاشو بست .تصمیم گرفت تا زمانی که به خونه میرسن کمی استراحت کنه. ولی اینبار به طور عجیبی مسیر طولانی تر از همیشه بود و البته ناهموار تر .

با توقف ماشین بیدار شد و به اطرافش نگاهی کرد..... سیاهی مطلق دورشو گرفته بود و چراغ های شهر زیادی دور به نظر میرسیدن. درماشین باز شد

×پیاده شو.

▪︎ تو کی هستی؟ برای چی من اینجام؟

لحنش ترسیده و عصبی بود ولی با اسلحه‌ای که به جایی بین دو ابروش نشونه رفت، با پاهایی که میلزرید از ماشین پیاده شد... تعادلشو از دست داد و روز زمین افتاد....

چراغی روشن شد و تونست مردی که روی صندلی فلزی کمی جلوتر از اون نشسته بود رو ببینه.

▪︎ شما کی هستید؟

مرد از روی صندلی بلند شد و به سمتش اومد

" کی بوک گیل....

روی زانو مقابلش خم شد

" رئیس پلیس فاسد منطقه‌ی جونگجو..... حالتون چه طوره قربان؟

▪︎ تاوان این کارتون رو پس میدید.

مردی که اونو تا اینجا اورده بود با صدای بلند خندید

× فکر نکنم تو شرایطی باشی که مارو تهدید کنی. میتونیم همینجا دخلتو بیاریم و هیچ کسی هم متوجه نمیشه.

▪︎ من رئیس پلیسم.... فکر کردی گیر نمیوفتید.

× دقیقا..... چون ما توی کارمون خیلی حرفه ای ایم.

▪︎ چی میخواید؟ پول؟ هرچقدر بخواید بهتون میدم.

" ایییییی..... جناب رئیس پلیس به نظرت ما همچین آدمای مادی‌گرایی هستیم؟

▪︎ چی میخواید؟

کی بوک گیل نمیتونست لرزش صداش از ترس رو کنترل کنه.... اون هیچ وقت یه پلیس شجاع نبود و فقط برای اینکه شغل و درامدی داشته باشه به سمت دانشکده افسری کشیده شد. حالا توسط آدم رباها دزدیده شده بود و هر لحظه قرار بود به پایان زندگی رویاییش برسه.

Angel S1Where stories live. Discover now