دیگه از اینکه فقط اون حرف بزنه و خودش مجبور باشه گوش کنه خسته شده بود و دلش میخواست که خودش هم حرف بزنه دلش میخواست خودش هم بهش بگه که چقدر آسیب دیده برای همین با دستش یه فشار ریز به دستای تهیونگ داد و آروم چشماش رو باز کرد
_تهیونگشی
با صدای گرفتهای که بخاطر 6 ساعت خوابش بود تهیونگ رو صدا زد ولی بازم رسمی چون دلش نمیخواست حالا حالا ها وا بده، دلش میخواست اونم یذره قدرش رو بدونه، ولی نمیدونست که اون تا کی رفتارهاش رو تحمل میکنه و کنارش میمونه؛ با فکر به اینکه جفتش که از قضا کراش چندین سالش هم هست اون رو پس بزنه و نخوادش تمام بدنش یخ زد و ضربان قلبش به طرز وحشتناکی رفت بالا، تهیونگ حالش رو میدید ولی هرچی سعی کرد ذهنش رو بخونه موفق نشده بود چون جونگکوک ذهنش رو بسته بود.
(بچه ها از اونجایی که جونگکوک برگزیدست و قدرتش ذهنخوانیه میتونه ذهنش رو ببنده و نزاره کسی ذهنش رو بخونه(:)
+کوکی... حالت خوبه؟!
تهیونگ با نگرانی پرسید ولی نمیدونست لقبی که بهش داده حالش رو بدتر کرد چون اون رو یاد بدترین خاطرش انداخت
<فلش بک>
مثل تمام این یک ماه بلند شد و لباس مدرسش رو پوشید سمت ماشین رانندشون رفت و سوار شد.
توی راه هرچی راننده مسخره بازی در آورد تا جونگکوک رو بخندونه نتونست چون جونگکوک فقط به یک چیز فکر میکرد، "جونگهیون" دوستی که از کلاس اول باهم بودن و اون دوماه پیش بهش گفت که دوست نداره دیگه با کسی مثل جونگکوک دوست باشه و کلی حرفای توهین آمیز بهش زد ولی با این حال ماه پیش که از دستش داد، دیگه نتونست مثل قبلا شاد باشه و بخنده؛ درسته که اون خیلی بهش توهین کرده بود ولی هنوز هم دوست صمیمی سابقش بود
با یادآوری خاطرات گذشته تلخندی زد و تازه متوجه شد انقدر توی خاطراتش غرق شده بود که نفهمید به مدرسه رسیده. از ماشین پیاده شد و با خداحافظی سرسری با رانندش وارد مدرسه شد.
چند دقیقهای از ورودش به کلاس نگذشته بود که یکی با لقب آشنایی صداش زد
¢کوکی
جونگکوک از روی صدا تونست تشخیص بده و بفهمه که اون صدا متعلق به بئومسوک قلدر کلاسشونه که بعد از مرگ جونگهیون هر روز سعی میکرد با صدا زدن جونگکوک اونم با لقبی که جونگهیون بهش داده بود اون رو اذیت کنه
¢چه خبر کوکی
بئومسوک روی کوکی تاکید کرد و روی میز جونگکوک نشست
_چی میخوای
¢یه چیز کوچیک
انگشت شستش رو ردی بند اول انگشت اشارش گذاشت و به کوکی نشون داد
YOU ARE READING
°Endless love ~ عشق بیپایان°
Werewolf{عشق بیپایان} این داستان یک پارت اسمات بیشتر نداره اگر دنبال اسماتی فکر نکنم مطابق سلیقت باشه:) ¦_______________________________¦ ×جونگکوکی که فکر میکرد یه آلفا میشه اما امگا شد حالا که امگاس دلش میخواد مثل یه گرگ سفید عادی زندگی کنه اما از هیچی...