بعد از چندین ساعت پرواز به شدت خسته کننده بالاخره رسید بود اما به محض رسیدن به هتل سوکی گریه کردن رو شروع کرده بود بدون ثانیهای نفس یک بند گریه میکرد
جونگکوک هرکاری برای ساکت شدنش انجام داده بود اما انگار نه انگار...
سوکی رو روی تخت گذاشت و کنارش نشست
با بغض سرش رو بین دستاش گرفت و صدای گریه سوکی عین دریل تو مغزش بود و اگر یکم دیر تر زنگ زدن به تهیونگ به ذهنش میرسید مطمئنا خودش هم گریش میگرفت_باشه باشه، گریه نکن الان زنگ میزنیم به تهته... قبوله؟!
بلهههه! با اومدن اسم تهیونگ سوکی ساکت شد و با چشمهای گرد شده زل زد به جونگکوک
چند ثانیه نشد که تهیونگ تماس رو جواب داد(واتساپه سو با شمارش که مال کرس زنگ زده سو او نمیره که کانادا)
+جون دلم
سوکی با شنیدن صدای تهیونگ صداهای عجیب غریبی از خودش در آورد و باعث خنده پدراش شد
_ببینشا... الان 2 ساعته یه بند داره گریه میکنه ولی همین که گفتم به تهته زنگ بزنیم ساکت شد الانم که داره مسخره بازی در میاره....
مود تهیونگ تو یک لحظه تغییر کرد
_چیشد یهو؟! خوبی؟!
+دلم برات تنگ شده! برا صدای خندیدنت برا بغل کردنت برا بوی یاست برا اذیت کردنات... جونگکوک دلم برای همه چیزت تنگ شده
جونگکوک با حرفای تهیونگ برای بار هزارم از درست بودن تصمیمش مطمئن شد و سعی کرد بغضش رو پنهون کنه و با لبخند جواب بده
_منم دلم برات تنگ شده... خیلی بیشتر از چیزی که بتونی فکرش رو بکنی... ولی میدونی چی باعث میشه آروم بشم؟! اینکه چندماه دیگه که برمیگردی همه چیز تموم شده و دیگه با خیال راحت بدون هیچ استرسی میتونی پیشم باشی، بدون اینکه دیگه بری....
تهیونگ برای عوض کردن بحث سراغ دخترشون رو گرفت سعی کرد ذهن جونگکوک و خودش رو از دلتنگیشون منحرف کنه
<------------------------------->
_تو این خونس؟!مرد سر تکون داد و جواب رئیسش رو هم داد
+بله رئیس! تازه جفت ممنوعه هم داره! البته نمیشه گفت ممنوعه چون خودش که از دنیای دیگهای تبعید شده جفتش هم که نفرین شدس پس فقط رایحه ممنوعه دارن
_خوبه...
<-------------------------------->_هوسوک ازت خواهش میکنم... یه سواله دیگه... قرار نیست فحشش بدی که
+نمیشه تهیئون.... خطرناکه... من میدونم اگر جوابش مثبت باشه تو تا عملیش نکنی بیخیال نمیشی....
_هوسوک جون جونگکوک برو بپرس ازش
+ودف! چرا قسم میدی؟!!!!! خیله خب... قطع کن! جوابش رو بهت میگم
ESTÁS LEYENDO
°Endless love ~ عشق بیپایان°
Hombres Lobo{عشق بیپایان} این داستان یک پارت اسمات بیشتر نداره اگر دنبال اسماتی فکر نکنم مطابق سلیقت باشه:) ¦_______________________________¦ ×جونگکوکی که فکر میکرد یه آلفا میشه اما امگا شد حالا که امگاس دلش میخواد مثل یه گرگ سفید عادی زندگی کنه اما از هیچی...