~مقدمه~

5K 525 27
                                    

های گایز👋🏻
من سورا هستم و این اولین فن فیکی هست که دارم مینویسم🙃امیدوارم که خوب از آب در بیاد و دوست داشته باشید🤍
ممنون میشم اگر مشکلی داشت بهم بگید 🙏🏻
امیدوارم لذت ببرید(:
¦______________________________¦
~مقدمه~

دنیا هیچوقت باهاش بد تا نمیکرد ولی نمیدونه چی شد که این دفعه داستان فرق کرد اون یه امگا شد اونم یه امگایی که هم نر بود هم قدرت داشت همه اینا به کنار درست یه روز بعد تولد 19 سالگیش یه نشان با جمله‌ای با مظمون منتظرم بمون روی بدنش ظاهر شده بود. نشان بزرگی نبود که نشه مخفیش کردا ولی چرا نباید مثل بقیه دوستاش بعد از ظاهر شدن نشان جفتش هم میومد؟! چرا باید منتظرش میشد؟! مگه اون کیه و کجاس که باید جونگ‌کوک بیچاره منتظرش میشد؟

کلی سوال تو ذهنش داشت که کسی نبود تا ازش بپرسه.

درسته اون پولدار بود ولی برعکس تصور بقیه خوشبخت نبود اینو اون روزی فهمید که تمام خانوادش آلفا بودن بجز مادر بزرگ پدریش و جونگ‌کوک هم دقیقا مثل اون امگا شد بود.

هیچوقت یادش نمیره که خانوادش چقدر ناراحت بودن که اون امگاعه ولی همیشه باهاش خوب رفتار میکردن تا یه وقت ناراحت نشه.

خانوادش رو خیلی دوست داشت ولی آرزو می‌کرد کاش بتونه مثل یه گرگ سفید معمولی زندگی کنه نه یه گرگ سفید که مثل گرگای سیاه قدرت داره
نامجون هیونگش همیشه بهش میگفت که خودش رو دوست داشته باشه ولی اون از خودش بخاطر امگا بودنش متنفر بود و این دست خودش نبود.

¦______________________________¦

سلامی دوباره 👋🏻😅
میدونم کوتاه بود ولی خب مقدمه از این طولانیتر نتونستم بنویسم🙃
سعی میکنم تا شب پارت اصلی رو آپ کنم😁💜
منتظر نظرات شما هستم💖

°Endless love ~ عشق بی‌پایان°Where stories live. Discover now