بعد شام جیهوپ و جین که از اول چشمای قرمز و ورم کرده جونگکوک توجهشون رو جلب کرده بود با یه دروغ جونگکوک رو کشوندن تو حیاط تا سوال پیچش کنن
_چیزی شده هیونگ؟!
JIN. جونگکوکی... از وقتی که اومدی حواسم بهت هست چشات قرمزه، ورم کرده، حالت گرفته، همش چسبیدی به تهیونگ... چی شده ؟
HSK. حق با هیونگه، چیشده کوکی؟
جونگکوک اصلا دلش نمیخواست همه چیز رو دوباره یادآوری کنه ولی میدونست اگر نگه نمیتونه برگرده داخل
_دیشب دعوامون شد
JIN. خب شما که همیشه دعواتون میشه
هوسوک در تایید حرف جین سر تکون داد و منتظر به جونگکوک نگاه کرد
_نه، یادتونه گفتم چند وقتیه دیر میاد خونه؟!
جفتشون سرشون رو تکون دادن و بازم منتظر بهش نگاه کردن
_دیشب... درواقع دیروز ساعت 6 صبح اومد خونه... کاش فقط دیر میومد
سرش رو بالا گرفت و یه نفس عمیق کشید تا بغضش رو فرو ببره
_هیونگ لباساش چروک چروک بود، رایحش.... رایحش شهوتناک بود هیونگ
با تموم کردن جملش و یاد آوری شب قبل طاقتش تموم شد و زد زیر گریه
صورتش رو با دستاش پوشوند و هق هقاش رو رها کرد
هوسوک به شدت عصبی بود و اگر دست خودش بود همینجا با تهیونگ گلاویز میشد ولی کلا دعوا توی پکی جز پک خودشون ممنوع بود چه برسه دعوا با رئیس اون پک و اگر باهاش دعوا میوفتاد مطمئنا از روی زمین محوش میکردن پس خودش رو کنترل کرد
جونگکوک بعد از چند دقیقه گریه دوباره شروع کرد توضیح دادن
_منم بخاطر دیر اومدناش به اندازه کافی ناراحت و دلتنگ بودم وقتی رایحه شهوتناکش رو شنیدم یاد حرفای بقیه افتادم که میگفتن اون گی نیست مطمئنا یروزی ما نشانمون رو برمیداریم بخاطر همین فقط یچی به ذهنم رسید....
جین با بُهت نگاش میکرد
JIN. چی بهش گفتی جونگکوک؟
_هیونگ من.... بهش گفتم تو داری بهم خیانت میکنی
جونگکوک حرفش رو زد و با ناراحتی سرش رو پایین انداخت.
کوک معتقد بود حتی اگر تهیونگ خیانت هم کرده باشه مقصرش خودشه نه بخاطر اینکه یه امگا نره بلکه بخاطر آماده نبودنش، اون حتی انقدر آماده نبود که بخواد با ته تو یه اتاق بمونه و تو اتاق های جدا میخوابیدن. تو این یه ماهی که هم رو دیدن کمتر از انگشتای دستش خودش برای بوسیدن آلفاش پیش قدم شده بود و خب به تهیونگ حق میداد اگر بخواد خیانت کنه ولی بازم نمیتونست قبول کنه
ESTÁS LEYENDO
°Endless love ~ عشق بیپایان°
Hombres Lobo{عشق بیپایان} این داستان یک پارت اسمات بیشتر نداره اگر دنبال اسماتی فکر نکنم مطابق سلیقت باشه:) ¦_______________________________¦ ×جونگکوکی که فکر میکرد یه آلفا میشه اما امگا شد حالا که امگاس دلش میخواد مثل یه گرگ سفید عادی زندگی کنه اما از هیچی...