_برو برو برو !
جونگین هیچ وقت حتی برای لحظه ای هم فکرش رو نمیکرد روزی برسه که ساعت 9 صبحش رو اینطوری شروع کنه ؛ فراری دادن دوست پسرش از دست پنج تا بادیگارد که هیکل هاشون حداقل دو برابر خودش بودن چیزی نبود که براش برنامه ریزی کرده باشه !
دیشب که روی تخت دراز کشیده بود و طبق عادتش توی سرش برنامه های فرداش رو مرور میکرد با خودش فکر کرده بود مثل همیشه ساعت 6 صبح بیدار میشه و بعد از ورزش کردن یه دوش آب گرم میگیره و بعد از نوشیدن قهوه محبوبش ساعت هفت و نیم سمت شرکت میره تا خودش رو برای جلسه خیلی مهمش که ساعت هشت و نیم برگذار میشد آماده کنه . ولی ساعت چهار صبح گوشیش زنگ خورده بود و از خواب پرونده بودش . و کی بود که جرات داشت کیم جونگین بزرگ رو که همه میدونستن چقدر روی خوابش حساسه این ساعت بیدار کنه ؟ البته که دو کیونگسو ! دوست پسر عزیزش با گوشی ای که با کمک باغبون گیر اورده بود بهش زنگ زد و بهش دستور داد ساعت هشت صبح دو کوچه بالاتر منتظرش باشه چون میخواد از خونه فرار کنه و به کمکش نیاز داره ! و بعد هم بدون اینکه منتظر جواب بمونه قطع کرده بود .
پس روز جونگین با تلاش های زیادش برای دوباره خوابیدن و در نهایت بیدار شدن با سر درد و گرفتن یه دوش سر سری و خوردن مسکن همراه یه لیوان آب شروع شده بود و بعد هم برای حدود یک ساعت توی ماشین معطل شده بود و در نهایت دوست پسر کوچولوش درحالی که چند تا هیکل بزرگ پشت سرش میدویدن سوار ماشین شد و سرش داد کشید که حرکت کنه .
_فکر کنم گممون کردن .
کیونگسو بعد از پنج دقیقه ویراژ دادن با سرعت بالا در حالی که نفسش رو با صدا بیرون داد گفت .
_یک ساعته منتظرتم !
جونگین به پسر کنارش که حتی متوجه عصبانی بودنش نشده بود توپید .
_خب به کونم ! فکر کردی فرار کردن از اتاقی که درش از بیرون قفله و پنج تا شِرِک ایستادن جلوش آسونه ؟! کلی ادای آدمای مریضو دراوردم تا بالاخره بهم اعتماد کردن و با اجازه خانم بیون میخواستن ببرنم بیمارستان . فکر میکردم زود تر تموم شه ولی خب نشد .
کیونگسو بیخیال گفت و پاهاش رو روی داشبورد گذاشت و پسر بزرگتر یه نفس عمیق کشید تا خودش رو کنترل کنه و عصبانیتش به خاطر جاموندن از جلسه رو روی پسر کنارش خالی نکنه .
_حالا واسه چی میخواستی فرار کنی ؟ دفعه بعدی باور کن عمو با یه زنجیر میبندتت به تخت !
_امروز بالاخره روزیه که چانیول میتونه مادرشو ببینه .
جونگین که نمیدونست جوابی که پسر کوچکتر داده چه ربطی به سوالش داشته زیر چشمی نگاهی بهش انداخت .
_و ؟
_دفعه قبل که همو دیدیم همه چیزو برات توضیح دادم !خب منم آدرس بیمارستانو دارم ! هروقت کار چانیول با اون عجوزه تموم شد میخوام برم تف کنم تو صورتش !
YOU ARE READING
swish swish i'm a witch
Fanfictionژانر: رومنس، زندگی روزمره ، فلاف ،اسمات🔮🥇 کاپل : چانبک ، کایسو ، هونهان👬 🎃خلاصه : یه کشور ... یه شهر .... دو پسر .... زیر یه آسمون ... ولی توی دو محله کاملا متفاوت . بکهیون پسر کوچکتر بیون یوجین ، رئیس یکی از بزرگترین شرکت های سرمایه گذاری کره...