بچه که بود از تاریکی میترسید . جوری که نمیتونست بدون چراغ خواب بخوابه . بزرگ که شد دیگه از تاریکی نترسید ؛ چون فهمید چیز های خیلی ترسناک تری توی دنیا هست . ترسیدن از هیولای زیر تخت خیلی مسخره به نظر میرسید وقتی آدم ها رو شناخت . آدم ها نه شاخ داشتن نه دم و نه حتی دندون های بلند و تیزی که باهاش گازش بگیرن . ولی حرف ها و کارهاشون ... بیشتر از هرچیزی میتونست آسیب بزنه .
اینارو میدونست ولی یادش نبود کی خودش هم تبدیل به یکی از این هیولاها شده ....
با اینکه هرکی الان از دور نگاه میکرد فکر میکرد آدم بده جه هوانه ولی بکهیون بهتر از همه میدونست اینطور نیست .
هیولاها به خودی خود به وجود نمیان ، هیولاها ساخته میشن ، و هرکدوم از ما بالاخره یه روزی با هیولایی که ساختیم مواجه میشیم و آسیب میبینیم . آسیبی که حتی به خاطرش نمیتونیم طرف مقابل رو مقصر بدونیم چون یه جایی ته دلمون میدونیم که حقمونه . برای همین بود که بکهیون درحالی که گوشه دیوار نشسته بود و نمیتونست از شدت تیر کشیدن قلبش نفس بکشه از جه هوان و دوست هاش که با لذت بالای سرش ایستاده بودن و نگاهش میکردن ناراحت نبود .چشم هاش رو از چهار پسر بالای سرش که هر کدومشون از بینی یا لب خون ریزی داشتن گرفت و به دست چپش که دیگه حسش نمیکرد داد .
اولش خوب مبارزه کرده بود . اون سه نفر هر سه ازش هیکلی تر بودن ولی بکهیون فرز تر بود و با اینکه ضرباتش خیلی قوی نبود اما سریع و کاری بودن و راحت از پسشون براومده بود ولی وقتی به جه هوان رسید و مشت محکمی توی صورتش کوبید برای چند لحظه چهره ترسیده چانیول جلوی چشم هاش اومد و حواسش پرت شد . یکی از اون پسر های بالای سرش که الان دقیقا به یاد نداشت کدوم بود از حواس پرتیش استفاده کرد و هلش داد تا اول تعادلش بهم بخوره و بعد با لگد ضربه خیلی محکمی به قفسه سینش کوبید . نمیدونست قلبش به خاطر اون ضربه انقدر درد گرفت یا به خاطر فعالیت زیادی که انجام داده بود و یا حتی از ترس ولی به هر حال دردش انقدر زیاد بود که بکهیون دیگه نتونست روی پاهاش بایسته و به سختی خودش رو گوشه دیوار کشید و زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد ._نمیخواستم بهت آسیب فیزیکی بزنم بکهیون . خودت شروع کردی .
جه هوان بعد از اینکه روی زانوهاش خم شد تا چشم هاشون رو توی یک زاویه قرار بده با لحنی که اصلا پشیمون به نظر نمیرسید گفت .
_نه ... اولین ضربه رو .... تو ... با ... زدن اون حرف ها .... به چانیول .... بهم زدی .
در حین تلاش برای وارد کردن کمی اکسیژن به ریه هاش بریده بریده و با صدای خیلی ضعیفی گفت و در جواب پوزخند صدا داری از پسر مقابلش تحویل گرفت .
_مثل اینکه واقعا به اون پسره اهمیت میدی .
جه هوان با تمسخر گفت و بعد از کمی مکث با لحنی که همزمان دلخور و عصبانی به نظر میرسید ادامه داد :
VOCÊ ESTÁ LENDO
swish swish i'm a witch
Fanficژانر: رومنس، زندگی روزمره ، فلاف ،اسمات🔮🥇 کاپل : چانبک ، کایسو ، هونهان👬 🎃خلاصه : یه کشور ... یه شهر .... دو پسر .... زیر یه آسمون ... ولی توی دو محله کاملا متفاوت . بکهیون پسر کوچکتر بیون یوجین ، رئیس یکی از بزرگترین شرکت های سرمایه گذاری کره...