part 11

2.6K 533 150
                                    

زیر نگاه خیره ی پسری که  در حال صبحت با گوشی آخرین مدلش، خونسرد به صندلی راحت پشتش تکیه زده بود، با چاقو به جون استیکش افتاد . خراب کرده بود! اونم بی نهایت زیاد.  چه گهی می‌خورد حالا ؟ خوب میدونست مغز بی خاصیتش توی مستی تصمیم میگیره آف شه و زبون فلک زده اش همیشه چرت و پرت بلغور میکنه. اصلا حالا که فکر می‌کرد، بیشتر گندای زندگیشو توی مستی زدی بود! یه بار رفته بود مغازه ای که توش کار می‌کرد و صاحبکار آشغالشو یه فصل کتک زده بود! یه بار دیگه رفته بود و  تمام مواد جاسازی شده توی بالشت کیونگهونو  توی چاه دستشویی ریخته بود. با یاد کتکایی که از اون دایی الاغش بعد این کار نوش جان کرده بود، اخماش رفتن تو هم. لابد الان که از شرش  راحت شده بود توی کونش عروسی بود. با کشیده شدن بشقابش به جلو، با دو تا دستاش بشقابو سفت گرفت و طلبکارانه به پسر خندون روبروش چشم غره رفت.

_احیانا گوسفنده رو می‌شناختی کیونگسو؟ چرا اینجوری نگاهش میکنی اخه.

به تفریحی که توی صدای پسرونه اش موج میزد، اخمی کرد. این عوضی به چه جرعتی دستش مینداخت؟

_دیشب، چی شد؟

تقریبا زمزمه وار پرسید و سریع خودشو با خوردن لیمونادش مشغول نشون داد.
جونگین خندید و با خونسردی مشغول بریدن استیکش شد.

_چی میخواستی بشه؟ رسوندمت خونتون.

_متاسفم که توی زحمت افتادی.

  خیره به پسر روبروش که سرشو تا ته توی یقه اش فرو برده بود، آبجوشو باز کرد.

_ مهم نیست کیونگسو. ولی اگه خیلی دلت میخواد معذب باشی،  باید بدونی که  دیشب دو بار توی ماشینم بالا آوردی.

کیونگسو در حالی که خشکش زده بود سرشو آورد بالا و گذاشت کیم کای با دیدنش قهقهه بزنه. خدای بزرگ!!
================================
مرد کت و شلواری درشت هیکلی که جلوی کلاب ایستاده بود با دیدنش پوزخند ریزی زد و در رو براش باز کرد .
کلاب بیول یا به قول مردم عادی "کلابی که پر از بچه پولدارای مفت خورِ بی خاصیته" کلاب خیلی شیک و بزرگی وسط گانگنام بود که فقط طبقه خاصی از جامعه توانایی حضور در اونو داشتن و بیشتر از اینکه محلی برای رقصیدن و مست کردن باشه محلِ به رخ کشیدن لباس های مارک ، جواهرات و ماشین های لوکس آخرین مدل بود و برای کسی مثل بکهیون که از سطح بالاترین افراد اون کلاب به حساب میومد مثل بهشت میموند .

امروز هم مثل همیشه به محض ورودش بیشتر نگاه ها به سمتش برگشت و حتی بیشتر از قبل هم روش موند ولی دیگه خبری از حس خوبی که همیشه میگرفت نبود . اون چشم هایی که قبلا میشد تحسین و حسادتو از توشون خوند ... اون چشم ها امروز پر از تحقیر و تمسخر بودن و صاحب هاشون هم نه تنها تلاشی تو مخفی نگه داشتنش نمیکردن بلکه با هر قدمی که بکهیون برمیداشت بیشتر و بیشتر میتونست صدای پوزخند ها و حرف های به ظاهر دلسوزانشونو بشنوه .

swish swish i'm a witchDonde viven las historias. Descúbrelo ahora