My new photographer[Z/M][L/S]

"5"

موقع ناهار همه ساکت بودن،فیبی نگاهش تو موبایلش بود و ریز ریز می‌خندید و لویی که دقیقا رو به روش نشسته بود چشماش رو ریز کرد و بهش خیره شد.

لویی؛فیبی.....

آروم صداش زد ولی متوجه نشد

لویی؛فیبیییی

بازم آروم صداش کرد اما بی فایده بود،مجبور شد با پاش بزنه به پای فیبی و موفق شد تا توجهش رو جلب کنه.

اخم کرد و سرش رو تکون داد به معنی اینکه لویی چکارش داره.

لویی؛با کی چت میکنی؟

فیبی؛به تو چه!

بلند جواب داد و توجه همه جلب شد

لویی؛فیبی!..من برادر بزرگتم

فیبی؛چه ربطی داره؟منم یه حریم شخصی دارم واسه خودم!من به حریم شخصی تو همیشه احترام میذارم

چشماش رو برای لحظه ای روی هم گذاشت و دوباره به فیبی خیره شد

لویی؛خب معلومه که به حریم شخصی من احترام میذاری،منم میذارم....من فقط می‌خوام ببینم مناسبت هست یا نه

فیبی؛من خودم در حدی بزرگ شدم که بفهمم کی مناسبم هست و نیست!

لویی؛چرا دعوا داری؟!وظیفه شما چهارتا به عهده منه اگه یک درصد یه اشغال عوضی رو بدون اینکه بدونی انتخاب کنی و تو دردسر بیافتی مسئولش منم!

کم کم داشت دعواشون میشد و یکی باید جلوشون رو می‌گرفت و آرومشون میکرد

هری؛لویی....آروم باش منم یه خواهر دارم اما از من بزرگتره ولی خب به هرحال روش غیرت دارم من درکت میکنم آروم باش وگرنه اگه ادامه بدین ممکنه با هم بد بشین!

دستش رو گذاشت روی شونه لویی و خیلی گرم و آروم حرفش رو به لویی زد و خب دروغ چرا آرومش کرد

لویی؛حق با توعه......فیبی معذرت می‌خوام،من فقط نمیخوام چیزیتون بشه

یکم بغض کرد ولی سریع مهارش کرد

فیبی؛منم معذرت می‌خوام که درکت نکردم،میدونم از وقتی که مامان مرد و بابا ترکمون کرد چقدر سختی کشیدی تا هم از ما هم از خودت محافظت کنی

قطره اشکی از چشمش چکید و لویی سعی کرد جلوی خودش رو بگیره و قلب لیام و هری واقعا به درد اومد وقتی فهمیدن که چه اتفاقی افتاده واسه خانواده لویی.

لویی؛اوکی...ام..ببخشید میتونین ادامه بدین به خوردن

به فیبی لبخند زد و رو به همه کرد و معذرت خواهی کرد.

بعد از چند دقیقه سکوت که همه تقریبا غذاشون رو تموم کرده بودن تریشیا زد به بازو یاسر تا یه بحثی رو بکشه وسط که چیزای چند دقیقه پیش از یاد همه بره.