"20"

272 46 49
                                    




لویی؛نه نه نه نه!!!



با ناباروری می‌گفت و صورتش از عصبانیت قرمز شده بود



لویی؛امکان نداره هری!!اون هرزه همچین غلطی نکرده!!!!




هری؛متاسفانه کرده لویی.....هی اینجا رو نگاه کن مصاحبه بلا داره پخش میشه



نگاهش به گوشیش افتاد و بعد دوتایی بهش خیره شدن



بلا؛من....دیشب خواهرم رو از دست دادم......



با بغض گفت و اشکی که از چشمش چکید رو با دستمال توی دستش پاک کرد و ادامه داد



بلا؛خیلی هضمش برام سخته،برای خانوادمون،برای طرفدار هاش،دوستاش.......ای کاش...ای کاش میتونستم جلوش رو بگیرم که اون کار رو نکنه بخاطر دوتا همجنسگرا کثیف!



لویی؛دهن کثیفت رو ببند زنیکه هموفوبببب



لویی جوش‌ اورد و هری دستش رو روی شونه لویی گذاشت تا آرومش کنه



هری؛وایستا ببینیم چه گوه دیگه ای میخواد بخوره




بلا؛من سه نفر رو مقصر مرگ خواهرم میدونم.....لیام پین،زین مالیک و خودم......دلیل اصلی خودکشی خواهرم اون دوتا بودن....نفر سوم هم خودم هستم....چون نتونستم برم جلوش رو بگیرم....



گریه اش شدت گرفت و بهش دستمال بیشتری دادن



بلا؛ممنون.....



فین فین کرد و بعد سرش رو بالا گرفت



بلا؛از اینجا بهتون میگم که هیچ وقت خوشبخت نمیشین.....هر روز یاد این میافتین که باعث خودکشی خواهرم شدین......



بلند شد و از جلوی دوربین رفت کنار و هری و لویی به هم نگاه کردن



لویی؛حتما زین تا الان فهمیده...باید بریم پیششون آرومشون کنیم....زنیکه بچ!!خواهر خودت روانی بود!!!چرا باید بخاطر اینکه اکسش با کسی هست که واقعا عاشقشه خودش رو بکشه!!!




هری؛چون یه بچه روانی بود؟




لویی؛دقیقا....حالا بیا بریم پیش زین و لیام



هری؛باشه



سرش رو تکون داد و به سمت سوییچ ماشین رفت و برش داشت و از خونه رفتن بیرون و سوار ماشین شدن.





.





دستاش می‌لرزید و نمیذاشت کسی بهش نزدیک بشه،نه لویی نه هری و نه حتی لیام......
یه گوشه نشسته بود و اشک می‌ریخت




لویی؛لیام....



تمام حواس لیام به زین بود برای همین متوجه لویی نشد و لویی زد به شونش



My new photographer[Z/M][L/S]Where stories live. Discover now