"15"

326 50 77
                                    


زین؛یعنی چی؟؟!الان فهمیدن شریل دروغ گفته بود؟

رو به روی هم نشسته بودن و زین با تعجب پرسید و سرش رو کمی کج کرده بود.

لیام؛اره فهمیدن

با ذوق ولی بعد محو شد

زین؛چی شد؟

لیام؛چلی یه جورایی بازم طرف اونو گرفتن یکم

ابروهاش رو در هم کشید

زین؛یعنی چی؟؟!

لیام؛خب گفتن حالا اونم گناه داره و از این چرت و پرتا،حالا این مهم نیست مهم اینه که اونا فهمیدن اون دروغ می‌گفته ووووو......

آخرش حرف رو باز ذوق زد و زینم بهش لبخند زد

زین؛وووو؟؟؟؟

لیام؛من بهشون گفتم از یکی خوشم میاد و به زودی میارمش تا ببینیدش

زین چشماش گرد شد و استرس گرفت

زین؛منووو؟!!!!

لیام؛اره پس کی؟

با خنده گفت و زین سرخ شد

زین؛اخه اگه خوششون نیاد؟

لیام؛به درک...مهم منو توییم!

زین نفس عمیقی کشید و خندید و خودش رو توی بغل لیام انداخت‌ و سرش رو بالا گرفت و لب های هم دیگه رو کوتاه بوسیدن.

زین؛شام میمونی پیشم؟

با لحن تقریبا شیطون و مظلومانه ای گفت و لب هاش رو با زبونش خیس کرد

لیام؛اره!

و بعد لب های خیس زین رو بوسید

زین؛باوشه...خب،بذار به لویی یه زنگ بزنم بعدش برم تو آشپزخونه یه چیزی درست کنم

گوشیش رو برداشت و شماره لویی رو گرفت......


پاهای لویی رو محکم گرفته بود توی دستاش و داخل سوراخش ضربه میزد،صدای زنگ گوشی لویی به صدا در اومد و هری اخم کرد و به صفحه گوشیش نگاه کرد و دید زینه‌

لویی دستش کشیده شد روی گوشیش و تماس برقرار شد و صدای ناله هاشون به گوش زین رسید

زین؛ودف!

لویی؛فا...ااکککک

صدای می‌لرزید و زین صورتش رو در هم کشید

هری؛زی..زین قطع کن....

با صدای بم گفت و زین سریع تماس رو قطع کرد و هری با چندتا ضربه دیگه داخل کاندوم خالی شد و لویی هم توی کاندوم،دو طرف بدن لویی رو گرفت بلندش کرد و نشوندش روی پاش.

لویی؛قبول نیست!!

یه تای ابروش رو بالا داد و نیشخند زد

My new photographer[Z/M][L/S]Where stories live. Discover now